Dela

Guest
اين مورد اوليه يه كم مشكوك بود اول عاشق يه مردى بود بعد با زنى زندگى ميكرد خب شايد همخونه معمولى بودند ولى بازم گيج آور بود?
 
استارتر
استارتر

پاندا تپلی

Guest
اين مورد اوليه يه كم مشكوك بود اول عاشق يه مردى بود بعد با زنى زندگى ميكرد خب شايد همخونه معمولى بودند ولى بازم گيج آور بود?
خب هم خونش بوده?
شاید خوابگاه میرفته???
 

هاله

Guest
صفحه های 37 ،38


یکی از شاگردانم عادت داشت دروغ بگوید . به او گفتم که با این شیوه هرگز موفق نخواهد شد و اگر به دروغ گفتن ادامه دهد ، از دیگران هم دروغ خواهد شنید . او پاسخ داد: (( برام مهم نیست ! ))من بدون دروغ اموراتم نمی گذره!


روزی داشت پای تلفن با مردی حرف می‌زد که تمام بند بند وجودش عاشق آن مرد بود . به طرف من برگشت و گفت نمیشه بهش اعتماد کرد ، آخه میدونم که همش بهم دروغ میگه ! و من در پاسخ گفتم : ((خب ، تو همیشه دروغ میگی ، پس باید یکی هم باشه که به تو دروغ بگه ، و با اطمینان بهت میگم که همیشه همون کسی بهت دروغ میگه که انتظار داری راستشو بهت بگه ! چند وقت بعد او را دیدم و به من گفت : (( از دروغ گفتن دست کشیدم .))

پرسیدم: (( چی باعث شد که دیگه سراغ دروغ نری ؟ ))

او پاسخ داد: (( آخه یک مدت با یه زنی زندگی می کردم که بدتر از خودم دروغ میگفت . ))


گاهی وقتی خودمان را در وجود دیگران می بینیم ، می توانیم به زشتی کارمان پی ببریم . ((ادب از که آموختی ؟ از بی ادبان ! ))

زندگی مانند یک آینه است و ما خودمان را در آینه رفتار دیگران با خودمان می بینیم .

اینکه در گذشته زندگی کنیم ، کار اشتباهی است و تخطی از قانون معنویت به حساب می‌آید .

مسیح می فرماید: (( این لحظه را دریاب ، چرا که امروز ، روز نجات و رستگاری است . ))

زن لوط به عقب نگاه کردن به ستونی از نمک تبدیل شد .

آنچه که زمان را از شما می دزدد ، نگاه به گذشته و نگرانی از آینده است . آدمی باید گذشته را بوسیده و کنار بگذارد و فراموش کند و همیشه باید اطمینان داشته باشد که آینده آبستن برکت و شادابی برای اوست ، و مهمتر از همه ، باید در زمان حال زندگی کند .

برای مثال زنی به نزد من آمد و می نالید که برای خرید هدایای کریسمس ، آه در بساط ندارد . او گفت : ((سال گذشته خیلی فرق میکرد من یک عالمه پول داشتم و کلی هدیه دوست داشتنی واسه بقیه خریدم اما امسال، آه ندارم با ناله سودا کنم! ))

من در پاسخ گفتم: (( تا وقتی داری هی غر میزنی و توی گذشته زندگی می کنی ، معلومه که به هیچ جا نمی رسی و توی همین بدبختی میمونی . فقط و فقط توی همین لحظه زندگی کن و فقط به این فکر کن که بازم امسال کلی هدیه به دیگران میدی . انگار که چراغش را روشن کرده باشند ، با هیجان گفت : ((گرفتم باس چه کار کنم ! میرم کاغذ کادو و روبان رنگی میخرم . )) در جواب گفتم: (( عالیه! همین کار رو بکن ! هدیه ها هم خودشون جور میشن و میان میشینن روی کاغذ کادوهایی که خریدی.))

در واقع این کار او ثابت می‌کرد که به لحاظ مالی ترسی در وجودش نیست و
همچنین به خداوند اعتماد و باور عمیق دارد . ذهنی که به دنبال استدلال باشد ، می‌گوید حالا که پول نداری ، حساب تک‌تک خرج و مخارجت را بکن، چون اصلاً معلوم نیست پولی گیرت بیاید !


او رفت و کلی روبان رنگی و کاغذ کادو خرید و تنها چند روز پیش از جشن کریسمس ، چندین صد دلاری عیدی گرفت . با خرید آن کاغذ کادو ها و روبان‌های رنگی ، در ضمیر ناخودآگاهش امید کاشته بود و حالا دیگر انتظار فراهم شدن پول کادو ها را می کشید. وقتی کسی امید بیافریند و انتظار بهترین‌ها را داشته باشد ، راه دریافت پول و بهترین ها را برای خودش باز می کند . او نیز به اندازه کافی فرصت پیدا کرد تا کادوهای مورد نظرش را خریده وکادوپیچ نماید. .



روزی داشت پای تلفن با مردی حرف می‌زد که تمام بند بند وجودش عاشق آن مرد بود . به طرف من برگشت و گفت نمیشه بهش اعتماد کرد ، آخه میدونم که همش بهم دروغ میگه ! و من در پاسخ گفتم : ((خب ، تو همیشه دروغ میگی ، پس باید یکی هم باشه که به تو دروغ بگه ، و با اطمینان بهت میگم که همیشه همون کسی بهت دروغ میگه که انتظار داری راستشو بهت بگه ! چند وقت بعد او را دیدم و به من گفت : (( از دروغ گفتن دست کشیدم .))
?????این قسمتو چند بار خوندم چقد دروغ در دروغ بود???
پرسیدم: (( چی باعث شد که دیگه سراغ دروغ نری ؟ ))

او پاسخ داد: (( آخه یک مدت با یه زنی زندگی می کردم که بدتر از خودم دروغ میگفت . ))

????این قسمتم خوندم خندم گرفت????
 
استارتر
استارتر

پاندا تپلی

Guest
روزی داشت پای تلفن با مردی حرف می‌زد که تمام بند بند وجودش عاشق آن مرد بود . به طرف من برگشت و گفت نمیشه بهش اعتماد کرد ، آخه میدونم که همش بهم دروغ میگه ! و من در پاسخ گفتم : ((خب ، تو همیشه دروغ میگی ، پس باید یکی هم باشه که به تو دروغ بگه ، و با اطمینان بهت میگم که همیشه همون کسی بهت دروغ میگه که انتظار داری راستشو بهت بگه ! چند وقت بعد او را دیدم و به من گفت : (( از دروغ گفتن دست کشیدم .))
?????این قسمتو چند بار خوندم چقد دروغ در دروغ بود???
پرسیدم: (( چی باعث شد که دیگه سراغ دروغ نری ؟ ))

او پاسخ داد: (( آخه یک مدت با یه زنی زندگی می کردم که بدتر از خودم دروغ میگفت . ))

????این قسمتم خوندم خندم گرفت????
???اره خیلی دروغ تو دروغ بود?
اتفاقا این تیکش و منم خوندم یک لحظه با خودم داشتم فکر می کردم بلاخره زنه یا مرده ولی فک کنم این زنی میگه هم اتاقی چیزیش باشه
 

بالا