با این کلمات برام یه متن بنویسید

[بارونِ بهاری؛]

خیر سرم کنکور دارم فرداا

ستاره آبی
نور
مواظب
آغوش
با ارزش
دست

 

[_roham_]

انسانیا رو تگ کن من که هیچی به ذهنم نمیرسه

 

[خوشگل خانم..]

بیو یا جمله سازی

 

[بارونِ بهاری؛]

انسانیا رو تگ کن من که هیچی به ذهنم نمیرسه

نه بابا
می‌خوام ببینم کی قشنگتر می‌نویسه

 

[بارونِ بهاری؛]

بیو یا جمله سازی

بچهاا
یه پاراگراف

 

[خوشگل خانم..]

بچهاا
یه پاراگراف

به بزرگی تیم ما تاریخ قسم خورده

 

[◔◡◔]

ستاره ابی با دستان با ارزش نورانی اش مواظب اغوش بقیه است

 

[ماه مشکی]

آغوش

چقد نیاز دارم ب این مورد :‌)

 

[بارونِ بهاری؛]

به بزرگی تیم ما تاریخ قسم خورده

ستاره ابی با دستان با ارزش نورانی اش مواظب اغوش بقیه است

ولم کنین اصلا که میرم تست میزنم
ناراحتم کردین

 

[بارونِ بهاری؛]

چقد نیاز دارم ب این مورد :‌)

همه نیاز داریم:‌)))

 

[◔◡◔]

ولم کنین اصلا که میرم تست میزنم
ناراحتم کردین

موفق باشی فرداا🥹

 

[بارونِ بهاری؛]

موفق باشی فرداا🥹

قربونت برم منن

 

[ماه مشکی]

همه نیاز داریم:‌)))

بارون چیکار کنم
حالم خوب نیست ، پشیمونم از این کارم وایی :‌)

 

[_roham_]

نور کمرنگ ستاره های آبی به زمین می‌ریخت؟! (می‌ریخت؟ می‌خورد؟)
خود را از آغوش او آزاد کرد و دستان او را گرفت. به چشمان نافذش زل زد و گفت:
- مواظب خودت باش!
با چشمانی لبریز به دور شدن او نگاه کرد و زیر لب گفت:
- کاش می‌دانستی چقدر برایم با ارزشی...

خودم که هیچی حالیم نیس اینو دوستم نوشت

 

[خوشگل خانم..]

ولم کنین اصلا که میرم تست میزنم
ناراحتم کردین

برات آرزوی موفقیت دارم بارانم

 

[_roham_]

نور کمرنگ ستاره های آبی به زمین می‌ریخت؟! (می‌ریخت؟ می‌خورد؟)
خود را از آغوش او آزاد کرد و دستان او را گرفت. به چشمان نافذش زل زد و گفت:
- مواظب خودت باش!
با چشمانی لبریز به دور شدن او نگاه کرد و زیر لب گفت:
- کاش می‌دانستی چقدر برایم با ارزشی...

خودم که هیچی حالیم نیس اینو دوستم نوشت

ولی خب به نظرم، زارت

 

[خوشگل خانم..]

ولی خب به نظرم، زارت

یعنیاااا. خلاقیتتت من کشته

 

[_roham_]

یعنیاااا. خلاقیتتت من کشته

من ننوشتما
من از این چیزا بلد نیستم

 

[بارونِ بهاری؛]

چی شده دورت بگردم؟

بارون چیکار کنم
حالم خوب نیست ، پشیمونم از این کارم وایی :‌)

 

[بارونِ بهاری؛]

نور کمرنگ ستاره های آبی به زمین می‌ریخت؟! (می‌ریخت؟ می‌خورد؟)
خود را از آغوش او آزاد کرد و دستان او را گرفت. به چشمان نافذش زل زد و گفت:
- مواظب خودت باش!
با چشمانی لبریز به دور شدن او نگاه کرد و زیر لب گفت:
- کاش می‌دانستی چقدر برایم با ارزشی...

خودم که هیچی حالیم نیس اینو دوستم نوشت

نییی باریکلا
نهههه بارییییییکلااااا