این خاطره 4 5 سالم بود.
من بچه بودم خیلی عر عر رو بودم?
وقتی که4 5 سالم بود مامان بزرگم با عمم و یکی از عموهام که اون موقع مجرد بودن زندگی میکرد .
من رفته بودم خونشون. عموم اومد ثواب کنه منو ببره بیرون خوش گذرونی ?تو راه برگشت یک خروس توی خیابون دیدم.?
تا اینو دیدم نمی دونم چرا اتصالی کردم.? شروع کردم به عر زدن که من اینو میخوام عموم هم بیچاره تو خیابون درحالی که داره یک بچه ی عر عر رو میکشه که بزور ببرتش. مردم هم داشتن نگاه می کردن هرچقدر بیشتر منو میکشید من بیشتر جیغ می زدم ?که اینو میخوام بیچاره از خجالت تو خیابون آب شد.? اومد ثواب کنه کباب شد. آخرش هم یادم نیست چطوری منو برد??