از تنبل چشم گرد انتظار داشتید؟

[zmd]

آقا احساس می کنم قراره روز عروسی با بشنو دعوام شه@بشنو
وای عروسی یکی ازفامیلامون بین مادردامادو عروس دعوا شد یه وضعی بود که نگو

خاله داماد که رفت و آمد نداره همون اول حرفاش رو میگه میره کنار بعد جلز و ولز کردن خواهرش رو از دست عروس و خانواده اش میبینه میگه من که گفتم اون به درد نمیخوره بیا فلانی رو بگیر

 

[Choi mary]

چویی حتما صمیخواد دختر خواهرشوهرشو بگیری که کارای خواهرشوهرشو سر دخترش دربیارهبرو همونو بگیر
@zmd

خواهر شوهر من خوبه هر کی ندونه تو که میدونی دختراش هم از خودش بهتر

 

[zmd]

اولا من دختر ندارم دوما دختر داشته باشم هم به پسر تو نمیدم

بابا با بشنو بودم میگم اگه دخترت به خاله دامادچیزی بگه طلاقش می دم اما واقعا دختر داشتی به ما ندهگناه داره بدبحت

 

[بشنو]

به جون خودم

چه مامان باحالی داری

 

[بشنو]

خواهر شوهر من خوبه هر کی ندونه تو که میدونی دختراش هم از خودش بهتر

نه بابا هرچقدرم خوب باشه بتزم خواهرشوهره

 

[بشنو]

بابا با بشنو بودم میگم اگه دخترت به خاله دامادچیزی بگه طلاقش می دم اما واقعا دختر داشتی به ما ندهگناه داره بدبحت

 

[Choi mary]

آقا احساس می کنم قراره روز عروسی با بشنو دعوام شه@بشنو
وای عروسی یکی ازفامیلامون بین مادردامادو عروس دعوا شد یه وضعی بود که نگو

بعید نیست ازتون

ولی دعواهاتون رو چند روز قبل عروسی بکنین اون روز سنگین و رنگین بیاین بخاطر بچه هاتون

 

[zmd]

باشه

ببین کی مسئول خوراکیاست خدایی این داداشت زرنگه نگو نه

یاسوجی ها رسم دارن با تفنگ شکتری میان خونه ی خانواده عروس داداشامم ازاول چشم داشت به تفنگ بهش دستبرد زدبا زور ازش پس گرفتیم

 

[zmd]

بعید نیست ازتون

ولی دعاهاتون رو چند روز قبل عروسی بکنین اون روز سنگین و رنگین بیاین بخاطر بچه هاتون

من که کاری ندارم میام تالارغذام را می خورم و میرم

 

[Choi mary]

بابا با بشنو بودم میگم اگه دخترت به خاله دامادچیزی بگه طلاقش می دم اما واقعا دختر داشتی به ما ندهگناه داره بدبحت

آره معلومه که نمیدم

 

[zmd]

چه مامان باحالی داری

مامانم که اینو نگفت دوست مامانم

 

[Choi mary]

نه بابا هرچقدرم خوب باشه بتزم خواهرشوهره

چی بگم فعلا که کاری به من نداره بعدا رو نمیدونم

 

[zmd]

چقدر من خاطره هی یادم میاد لم می خوادبگم هی
@یشنو
@Choi mary
فردا باید بشینم هی براتون خاطره بگم

 

[Choi mary]

یاسوجی ها رسم دارن با تفنگ شکتری میان خونه ی خانواده عروس داداشامم ازاول چشم داشت به تفنگ بهش دستبرد زدبا زور ازش پس گرفتیم

واقعا چرا با تفنگ

 

[Choi mary]

من که کاری ندارم میام تالارغذام را می خورم و میرم

مادرشوهر توی عروسی کاری نداره

 

[Choi mary]

چقدر من خاطره هی یادم میاد لم می خوادبگم هی
@یشنو
@Choi mary
فردا باید بشینم هی براتون خاطره بگم

خوشبحالت خانواده ات پر جمعیته خاطره زیاد داری

 

[zmd]

واقعا چرا با تفنگ

نمی دونم
ازاین شکاری ها
پدرشوهرم لباس محلشون هم پوشیده بود تیره بسته بود دورکاری کل فامیلاشون هم لباس محلی پوشیدن دامادهم می خواست بپوشه دیگه نزاشتن
دخترعمم مشکلی نداشت عمم مخالف بود

 

[zmd]

خوشبحالت خانواده ات پر جمعیته خاطره زیاد داری

شوهرمم میگه شوهرمیگه کلان ما سه تا خاطره داشته باشیم اما من انقدرخاطره دارم

 

[Choi mary]

نمی دونم
ازاین شکاری ها
پدرشوهرم لباس محلشون هم پوشیده بود تیره بسته بود دورکاری کل فامیلاشون هم لباس محلی پوشیدن دامادهم می خواست بپوشه دیگه نزاشتن
دخترعمم مشکلی نداشت عمم مخالف بود

چه قشنگه رسماشون رو حفظ کردن

 

[Choi mary]

شوهرمم میگه شوهرمیگه کلان ما سه تا خاطره داشته باشیم اما من انقدرخاطره دارم

تو خوبی دیگه
اشکال نداره ما کلا کم جمعیتیم هنوز بچه های خانواده مادرم هم عروسی نکرده عروسی خاله هم که اصلا یادم نمیاد دایی بزرگم یه خاطره بد دارم کوچیکه مریض بودم نرفته بودم