ما ظاهراً آبادهای باطناً ویرانه‌ایم

بارونِ بهاری؛

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Nov 15, 2023
جنسیت
خانم
از غم‌آلوده‌ی مه‌اندودِ صبح و کبوترهای منتظر، از میانِ شعرِ شاعرانِ خسته‌ی دربند، از باقی‌مانده‌ی دود و سربِ هوای شهر روی دیوارها، از دلتنگیِ خاموشِ تاریکی‌های مطلق، از هیولای دیوانه، سلام به شما که سه‌بار نامیده‌شده‌اید.
دورادور از احوالاتتان مطلعم، امید است آیت‌الکرسی‌های متعدد اثر کرده لااقل سلامت باشید. و یاد‌آور می‌شوم که ما به اسب‌های وحشی میانِ کوتاه‌بلندِ دشتِ مواجِ موهایتان دل بسته‌ایم، مراقبشان باشید.
و شما خواسته‌ بودید که "تو" خطاب شوید، پس با بغضِ پنهانِ خویش می‌نویسمت: "خبرت هست که دیریست ز ما بی‌خبری؟"
یک هفته‌ی اخیر که "محاصره‌ شده‌ام بینِ غیرممکن‌ها،" غروب‌ها را از پنجره تماشا کرده‌ام. دخترِ طبقه‌ی اول با موهای کوتاه را کشف کرده‌ام که لباس‌های روشن می‌پوشد، و هروقت سیگار می‌کشد روی زمین می‌نشیند. خانمِ مسنی هم هست که دقایقِ طولانی از پشت پنجره کوچه را نگاه می‌کند، اما نه بیش‌تر از من. آن‌ روزِ کمی بارانی که سرما را به جان خریدم، توی تراس امتحان پس دادم، اشک بالا آوردم و آسمانِ ابری را دیدم و انبوهِ کلاغ‌ها را، و یقین پیدا کردم که زندگی شبیهِ زیبا شدن قبل مرگ است‌.
از دلخوشی تمام سهم این‌ هفته‌ فحش دادن به بازیکنِ تعویضی از کنار زمین و دیدن صورتِ خندان او در تماشای من، توی آتش و خشم. خبرِ تازه‌ای هم نیست، بی هیچ انگیزه و امید گذر روزها را نگاه می‌کنم و شب‌ها جان می‌دهم تا تمام شوم. لابد یادتان هست که
"گفتم من و صبر اگر بوَد روز فراق
چون واقعه افتاد بنتوانستم.."
به هر روی تا جانِ به لب رسیده همچنان باقی است و دست‌هایمان زیر پایِ زندگی خرد می‌شوند، تا خنجرِ زهرآگینش توی شکممان می‌چرخد و خونی هست که بیشتر جاری شود،
"نامردم اگر سر زنم از مهر تو باز
خواهی بکشم به هجر و خواهی بنواز"
(به انکار قدرت فلک نشسته‌ام تا به دست‌هایتان برسم، که دست‌هات جام جهان‌نما. در پیچ‌وخم اثر انگشت‌هات دنبال خودم گشته‌ام، مگر ردی از من باقی‌ مانده‌ باشد در هستی‌. این‌بار در مسیر رگ‌هات، همپای خون پیش می‌روم، شتاب می‌گیرم، شاید که رسیدم به قلب و ریه‌هات، شاید تو را نفس کشیدم، شاید که زنده شدم‌. آن‌وقت ثابت می‌شود که قدرت در دستانِ کسی‌است که دست‌هایتان را داشته‌باشد.)

از کوهستان‌های سردِ زمستان به آرامِ جنگل‌های انبوه برسانید به گرمای درختانِ سالخورده هنوز ایمان داریم. پس تا وقتی خاکستریِ گرگ‌ها روشن است، در شبانگاه تار و سکوتِ قلب‌های یخی چشم‌‌به‌راه فهمِ نگاه‌ها می‌مانیم.

پی‌نوشت: بر ما خرده مگیرید اگر هربار ناتمام‌تر از همیشه، که "ما ظاهراً آبادهای باطناً ویرانه‌ایم.."

همان "احمقِ همیشه نگران"
IMG_20231221_112412_112.jpg
 
استارتر
استارتر
بارونِ بهاری؛

بارونِ بهاری؛

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Nov 15, 2023
جنسیت
خانم
حدس بزنید کی تو پوست خودش نمی‌گنجه؟
بله من.
 

بالا