ای واای بازم به خیر گذشت
گفتی چراغ نفتی من یه بار تو اسباب بازیای پلاستیکیم آب پر کردم مثلا غذا بود بعد گذاشتم رو چراغ نفتی عقلم نمی کشید پلاستیک آب میشه
ما هم با عمومینا که زنش خالمم میشد خیلی کنار هم زندگی کردیم یه بار با دختر خالم و داداشم از مدرسه اومدیم مامانمینا نبودن گرم بود هوا رفتیم جلو پنکه ،صدا در میاوردیم می گفتیم آآآآ
خوشمون میومد بعد یهو دختر عموم رفت یه لیوان آب آورد گفت الان من اینو میریزم رو پنکه مثل بارون بپاشونه رو صورتتوون من و داداشمم مثل اسگلا نشسته بودیم جلو پنکه وقتی ریخت یهو پنکه بوم صدا داد انگار ترکید ازش دود بلند شد
واای چقدر نادون بودیم خدا رحم کرد برق نگرفتمون
اون پنکه هم دیگه سوخت