یه اختلال روانیچی چی مسخ هست ؟!!!
یه اختلال روانی
آره یه لحظه انگار خودمو نمیشناسم انگار خودم نیستم خیلی ترسناکهوالا ندیدم کسیو که داشته باشه فقط شنیدم که طرف حس میکنه از کالبد خودش جدا شده و از جسم خودش بیرون و به خودش نگاه میکنه!
یعنی چی با مدیتیشننه اختلال روانی نیست جدیش بگیر واقعیه
خودم داشتم ولی من اتفاقی برام اینجوری نمیشد با مدیتیشن انجام میدادم
اولش اره من حس کردم مردم ولی ب بعدش برا قشنگ بود حیف که اون دردو نمیتونم تحمل کنمآره یه لحظه انگار خودمو نمیشناسم انگار خودم نیستم خیلی ترسناکه
جسم و ذهنتو آروم میکنییعنی چی با مدیتیشن
من یه سری اومدم شیفتینگ کنم این حس بهم دست داد که دارم از خودم جدا میشم بعدش سر درد گرفتم کلا دیگه هیچ وقت سمت شیفتینگ و اینا نمی رواولش اره من حس کردم مردم ولی ب بعدش برا قشنگ بود حیف که اون دردو نمیتونم تحمل کنم
پرواز روح داشتی میکردیمن یه سری اومدم شیفتینگ کنم این حس بهم دست داد که دارم از خودم جدا میشم بعدش سر درد گرفتم کلا دیگه هیچ وقت سمت شیفتینگ و اینا نمی رو
من دردی حس نکردم اون زمان بعدش سر درد گرفتمپرواز روح داشتی میکردی
من چندبار کردم و خارج شدم کامل ولی حیف دردشو اصلا نمیتونم تحمل کنم تحقیق کردم راجبش فهمیدم بخاطر اینکه گناه زیاد دارم روح بزور واردبدنم میشه و عذاب قبرم ک میگن دقیقن همینه
چون خارج نشدی از بدنت وگرنه موقع داخل شدن درد وحشتناکی میکشیدیمن دردی حس نکردم اون زمان بعدش سر درد گرفتم
آخه میگن ممکن افسردگی بگیری نمی دونم!چون خارج نشدی از بدنت وگرنه موقع داخل شدن درد وحشتناکی میکشیدی
ولی خیلی خوبه ها بتونی انجامش بدی کم کم برات طبیعیه میشه
اره و به ****** فکر کنیآخه میگن ممکن افسردگی بگیری نمی دونم!
آره درستهاره و به ****** فکر کنی
ولی ب خودتم بستگی داره چقدر ذهنت باز باشه
وای خیلی وقته دنبال یکی اینجوری میگردماره و به ****** فکر کنی
ولی ب خودتم بستگی داره چقدر ذهنت باز باشه
روش خاصی ندارم عزیزم ولی ی اتفاقایی برام افتاد که فهمیدم تواناییشو دارم و حتا میتونم با جن کافر یا موجوداتی که میخان اذیتم کنن نابودشون کنم و درآینده هم قراره با ی موجودی که دشمنمه رو ب رو بشم بیشتر راجب این قضیه نمیگم چون شاید نتونی درک کنیوای خیلی وقته دنبال یکی اینجوری میگردم
روش برون فکنیت چجوریه ؟
موقع انجامش ترس نداری یا بیرون از بدن تا حالا مشکلی برات پیش نیومده ؟
من چند بار امتحان کردم ولی یا موفق نشدم یا لحظه آخری از ترس اینکه دیگه نتونم به بدنم برگردم و بمیرم یا بیرون از بدن یسری موجودات ماورائی اذیتم کنن دیگه ادامه ندادم
آها راستی چجوری به بندت برمیگردی و اون دردی که میگی موقع برون فکنی هست یا موقع برگشتن به بدن
ممنون میشم جواب بدی
من روشم اینجوریه که رو تخت دراز میکشم و چشمام رو میبندم و چند تا نفس عمیق و ذهنم رو آزاد میکنم و از صد تا یک میشمرم و ... بعد یه بار همینطوری که چشمام بسته بود انگار خودمو از بالا تقریباً نزدیک سقف دیدم که روی تخت دراز کشیده بودم ولی چشمام باز بود و وحشت زده شدم و انگار برگشتم و سریع چشمام باز کردم یعنی خیلی دلم میخواد تمرین کنم ولی همش میترسم بند الهیم پاره شه و بمیرم از خود مرگ ترسی ندارم ولی میدونم پرونده اعمالم تعریفی نداره و اگه بمیرم رسماً میرم جهنم تا حالا شده گیر کنی نتونی به بدنت برگردی ؟ چجوری برمیگردی به بدنت ؟روش خاصی ندارم عزیزم ولی ی اتفاقایی برام افتاد که فهمیدم تواناییشو دارم و حتا میتونم با جن کافر یا موجوداتی که میخان اذیتم کنن نابودشون کنم و درآینده هم قراره با ی موجودی که دشمنمه رو ب رو بشم بیشتر راجب این قضیه نمیگم چون شاید نتونی درک کنی
اول با مدیتیشن شروع کردم و خیلی عمیق شد و یهو بدنم شروع ب لرزیدن میکنه و حس سبکی و آزاد بودن بهم دست میده بعد خودمو میبینم که رو تختم و کم کم بلند میشم میرم یجایی که توش پر تابلو بزرگه از پایین تا آسمون کشیده شده و هرکدوم مکاناییه هست ک میتونم واردش بشم یادمه خونه مادربزرگم بود و بیمارستان بود و مدرسه بود خیابون بود و چنتا مکانای غیر آشنا ولی خب من وارد یکیش شدم و بخاطر انجام یکی از گناهم نتونستم بیشتر اونجا بمونم و یهو همه جا تاریک شد و ی صدای صوت خیلی بدی میشنیدم بعد کنارش ی صدای عجیب . بخدا که صدای طبیعی نبود نمیشد تشخیص داد مرد بود یا زن و بعدش یهو بدنم حس کردم ک فلجم و اصلا نمیتونم تکون بخورم و بعد خودم که داشتم از یکجایی پرت میشدم پایین به سرعت نور. حس وحشتناکی بود و نمیشه توصیفش کرد بعدش فکر کردم زلزله شده و بازم کل بدنم انگار که ی چیزی محکم روم افتاده باشه بلند شدم و بدنم یخ زده بود انقدر سردم بود انگار که تو ی متر برف خاب بودم با اینکه تو اوج گرمای تابستون بود بعدش یکم تحقیق کردمو خیلی تعجب کردم یعنی واقعا اگر برات تعریف کنم اصلا نمیتونی باور کنی
ب بعدش هر ی شب درمیون انجام میدادم و برام اتفاقای عجیبی میوفتاد ولی یمدت ول کردم مثل قبل نتونستم باشم و هی دردش بیشتر میشد و برام سخت تر میشد و دیگه اصلا نتونستم انجام بدم دباره میخام برگردم ولی باید گناهامو کمتر کنم و نماز بخونم
واقعاً عجیب بود تجربت از الان حرفه ای تر تمرین میکنم تا منم بتونم اون تابلوهای بزرگ رو ببینم به خدا اینقدر ذوق دارم برای برون فکنی عاشق اینم که پرواز کنم بین ابرها دقیقاً مثل یه پرنده همین بهم انگیزه میده که بیشتر تمرین کنم اگه تونستم موفق بشم حتماً میام باهات در میون میزارمروش خاصی ندارم عزیزم ولی ی اتفاقایی برام افتاد که فهمیدم تواناییشو دارم و حتا میتونم با جن کافر یا موجوداتی که میخان اذیتم کنن نابودشون کنم و درآینده هم قراره با ی موجودی که دشمنمه رو ب رو بشم بیشتر راجب این قضیه نمیگم چون شاید نتونی درک کنی
اول با مدیتیشن شروع کردم و خیلی عمیق شد و یهو بدنم شروع ب لرزیدن میکنه و حس سبکی و آزاد بودن بهم دست میده بعد خودمو میبینم که رو تختم و کم کم بلند میشم میرم یجایی که توش پر تابلو بزرگه از پایین تا آسمون کشیده شده و هرکدوم مکاناییه هست ک میتونم واردش بشم یادمه خونه مادربزرگم بود و بیمارستان بود و مدرسه بود خیابون بود و چنتا مکانای غیر آشنا ولی خب من وارد یکیش شدم و بخاطر انجام یکی از گناهم نتونستم بیشتر اونجا بمونم و یهو همه جا تاریک شد و ی صدای صوت خیلی بدی میشنیدم بعد کنارش ی صدای عجیب . بخدا که صدای طبیعی نبود نمیشد تشخیص داد مرد بود یا زن و بعدش یهو بدنم حس کردم ک فلجم و اصلا نمیتونم تکون بخورم و بعد خودم که داشتم از یکجایی پرت میشدم پایین به سرعت نور. حس وحشتناکی بود و نمیشه توصیفش کرد بعدش فکر کردم زلزله شده و بازم کل بدنم انگار که ی چیزی محکم روم افتاده باشه بلند شدم و بدنم یخ زده بود انقدر سردم بود انگار که تو ی متر برف خاب بودم با اینکه تو اوج گرمای تابستون بود بعدش یکم تحقیق کردمو خیلی تعجب کردم یعنی واقعا اگر برات تعریف کنم اصلا نمیتونی باور کنی
ب بعدش هر ی شب درمیون انجام میدادم و برام اتفاقای عجیبی میوفتاد ولی یمدت ول کردم مثل قبل نتونستم باشم و هی دردش بیشتر میشد و برام سخت تر میشد و دیگه اصلا نتونستم انجام بدم دباره میخام برگردم ولی باید گناهامو کمتر کنم و نماز بخونم