mahshadzia
کاربر جدید
- عضویت
- Mar 31, 2024
- جنسیت
- خانم
سلام
سال نو مبارک
من اکانت قبلیمو پاک کردم اما نیاز به حرف زدن منو باز به اینجا کشوند
ببخشید حرفام طولانیه
من چندسالی هست ازدواج کردم. فرزند اخر خانواده هم هستم. یه خواهر وبرادر دارم. مشکل من اینکه خیلی تنهاام. خواهرم و زنداداشم باهم خیلی صمیمی ان. و نمیدونم عمدا یا نادانسته خیلی باهم جیک تو جیکن ومنو بی محل میکنن. شوهرم اوایل چندبار می گفت پس چرا تو تو جمعشون نیستی؟ چی می گفتم اخه؟ اونا همش باهم بیرونن همش باهم حرف میزنن در گوشی و ...
اینم بگم زنداداشم در کل با خواهرمم زیاد خوب نیست ینی با شناختی که ازش داریم هم من و هم خواهرم اینو میدونیم. فقط ظاهرا خودشو صمیمی با خواهرم نشون میده
و اینم بگم که هیچ چیز خاصیم نبوده. ینی نه اهل دخالت تو زندگی زنداداشمم نه حسودی کردم و در کل از این رفتارای رایج خواهرشوهرا رو هیچ وقت نداشتم
ولی از وقتی خواهرم با زنداداشم خیلی صمیمی شد کلا به من بی محلی میکنه و یه رابطه ظاهری و انگار به زور و از سر رو دروایسی با من که خواهرشم داره.ولی کلا از بچگیم خواهر وبرادرم بخاطر اینکه باهم تفاوت سنیشون کم. بود نزدیک بودن و یه جورایی منو ادم حساب نمی کردن چون بچه کوچیک خانواده بودم
و حس میکنم این صمیمیت خواهر وزن برادرمم بخاطر اینکه خواهرم به برادرم نزدیکتره
نمیدونم چرا
ولی دلم خیلی گرفته
توخانواده خودم اینطوری و خیلی تنهاام
و از سمت خانواده شوهرمم مدلشون اینطوری که خیلی دخالت می کنن. ینی به همه چیزمون کار دارن که از این بابت ترجیح میدم باهاشون صمیمی نشم. از همون دوران عقد مادرشوهرم و خواهرشوهرم مثل یه مشت بودن علیه من. چون شوهرم خیلی دوسم داشت و خیلی بهم میرسید و خیلی توجه داشت بهم و رابطمون گرم بود و طلا و لباس زیاد واسه م میخرید به شدت حسادت میکردن و هرکاری که منو از چشم شوهرم بندازن که البته موفقم شدن. و همیشه شوهرمو میکشوندن خونشون یا بهش زنگ میزدن یا پیام میدادن و از من می گفتنو بارها شوهرمو با من دعوا انداختن. فقط کسایی که خانواده شوهر بدجنس دارن میفهمن من چی میگم
فکر بد نکنید
بخدا نه اخلاقم بد. نه بی ادبم. نه بدجنسم. نه اهل سخن چینیم. فقط دلم دوست و هم صحبت میخواد
دوستامم که دو سه تا صمیمی داشتم یکیشون مشغول درسه و مهاجرت و این حرفا و بقیه ام مشغول زندگی و بچه وشوهرمم ارتباط با دوست رو زیاد نمی پسنده
دلم خیلی پره
خصوصا از خواهرم. به هر حال آدمارو که نمیشه مجبور کرد باهات بیرون بیان.باهات خرید بیان. باهات وقت بگذرونن.باهات حرف بزنن. فقط این تنهایی خیلی آزاردهنده س. خیلی عذاب میکشم. بخاطر اینکه شوهرم پررو نشه مجبورم تو جمعای خانواده م برم و وقتیم میرم خواهرم و زنداداشم یه گوشه در گوشی باهم حرف میزنن و غش غش میخندنو من خیلی غصه میخورم.
هیچ کسیو ندارم باهاش حرف بزنم باهاش همکلام بشم.خیلی تنهاام.تنهایی کلافه م کرده
چون بچه مم کوچیکه شرایط هیچ فعل خاصی رو ندارم و همین تنهاییمو تشدید میکنه
نمیدونم چه کار باید کرد..
نوشته هام که تموم شد یه لحظه حس کردم صورتم خیس اشکه
تک تک این اشکا فشار مدتها تنهایی وتنها موندنه
سال نو مبارک
من اکانت قبلیمو پاک کردم اما نیاز به حرف زدن منو باز به اینجا کشوند
ببخشید حرفام طولانیه
من چندسالی هست ازدواج کردم. فرزند اخر خانواده هم هستم. یه خواهر وبرادر دارم. مشکل من اینکه خیلی تنهاام. خواهرم و زنداداشم باهم خیلی صمیمی ان. و نمیدونم عمدا یا نادانسته خیلی باهم جیک تو جیکن ومنو بی محل میکنن. شوهرم اوایل چندبار می گفت پس چرا تو تو جمعشون نیستی؟ چی می گفتم اخه؟ اونا همش باهم بیرونن همش باهم حرف میزنن در گوشی و ...
اینم بگم زنداداشم در کل با خواهرمم زیاد خوب نیست ینی با شناختی که ازش داریم هم من و هم خواهرم اینو میدونیم. فقط ظاهرا خودشو صمیمی با خواهرم نشون میده
و اینم بگم که هیچ چیز خاصیم نبوده. ینی نه اهل دخالت تو زندگی زنداداشمم نه حسودی کردم و در کل از این رفتارای رایج خواهرشوهرا رو هیچ وقت نداشتم
ولی از وقتی خواهرم با زنداداشم خیلی صمیمی شد کلا به من بی محلی میکنه و یه رابطه ظاهری و انگار به زور و از سر رو دروایسی با من که خواهرشم داره.ولی کلا از بچگیم خواهر وبرادرم بخاطر اینکه باهم تفاوت سنیشون کم. بود نزدیک بودن و یه جورایی منو ادم حساب نمی کردن چون بچه کوچیک خانواده بودم
و حس میکنم این صمیمیت خواهر وزن برادرمم بخاطر اینکه خواهرم به برادرم نزدیکتره
نمیدونم چرا
ولی دلم خیلی گرفته
توخانواده خودم اینطوری و خیلی تنهاام
و از سمت خانواده شوهرمم مدلشون اینطوری که خیلی دخالت می کنن. ینی به همه چیزمون کار دارن که از این بابت ترجیح میدم باهاشون صمیمی نشم. از همون دوران عقد مادرشوهرم و خواهرشوهرم مثل یه مشت بودن علیه من. چون شوهرم خیلی دوسم داشت و خیلی بهم میرسید و خیلی توجه داشت بهم و رابطمون گرم بود و طلا و لباس زیاد واسه م میخرید به شدت حسادت میکردن و هرکاری که منو از چشم شوهرم بندازن که البته موفقم شدن. و همیشه شوهرمو میکشوندن خونشون یا بهش زنگ میزدن یا پیام میدادن و از من می گفتنو بارها شوهرمو با من دعوا انداختن. فقط کسایی که خانواده شوهر بدجنس دارن میفهمن من چی میگم
فکر بد نکنید
بخدا نه اخلاقم بد. نه بی ادبم. نه بدجنسم. نه اهل سخن چینیم. فقط دلم دوست و هم صحبت میخواد
دوستامم که دو سه تا صمیمی داشتم یکیشون مشغول درسه و مهاجرت و این حرفا و بقیه ام مشغول زندگی و بچه وشوهرمم ارتباط با دوست رو زیاد نمی پسنده
دلم خیلی پره
خصوصا از خواهرم. به هر حال آدمارو که نمیشه مجبور کرد باهات بیرون بیان.باهات خرید بیان. باهات وقت بگذرونن.باهات حرف بزنن. فقط این تنهایی خیلی آزاردهنده س. خیلی عذاب میکشم. بخاطر اینکه شوهرم پررو نشه مجبورم تو جمعای خانواده م برم و وقتیم میرم خواهرم و زنداداشم یه گوشه در گوشی باهم حرف میزنن و غش غش میخندنو من خیلی غصه میخورم.
هیچ کسیو ندارم باهاش حرف بزنم باهاش همکلام بشم.خیلی تنهاام.تنهایی کلافه م کرده
چون بچه مم کوچیکه شرایط هیچ فعل خاصی رو ندارم و همین تنهاییمو تشدید میکنه
نمیدونم چه کار باید کرد..
نوشته هام که تموم شد یه لحظه حس کردم صورتم خیس اشکه
تک تک این اشکا فشار مدتها تنهایی وتنها موندنه