شوهرم قبل من عاشق دخترعموش بوده دخترعموشم همینطورولی بخاطرلجولجبازی بهم نمیرسن ی چندوقت بعدشوهرم بامن ازدواج میکنه منم دختردایش میشم من از نظرزیبایی اون اونذخوشگلترم ولی خوب شوهرم اونو دوست داشته هروقت با عمو وزن عموش صحبت میکنه بهم میریزه بامن بداخلاق میشه۸ساله میگذره ولی همونطوره
سلام مروارید جان
خیلی حستو درک کردم
و خیلی ناراحت شدم
یه جورایی منو یاد یه چیزهایی انداختی
منم فکر میکردم همسرم دوستم نداره
یا حیف عشق پاک من و خیییلی چیزهای دیگه که اینجا جاش نیست
یادمه از اینکه هیچ عشقی دریافت نمیکردم واقعا زجر میکشیدم
تا با یه کلاس آشنا شدم که اسمش آزارهای حسی بود
با این هذف شرکت کردم که اونی که حق باهاشه و زجر میکشه منم
ولی در کمال ناباورانه دیدم این منم که ایراد دارم
استادش روان کاو هست
و هرچی جلو رفتم و توی گذشتم و ناخودآگاهم کنکاش کردم
دیدم من از بابام خشم دارم
از اینکه وقتی دخترخونه بودم
ازش محبت نگرفتم
ازش توجه نگرفتم
و دارم خشم هایی که از بابام داشتمو روی همسرم میریختم
نمیگم همسرم گل بی عیبه ولی یه حجم زیادی از دعوا ها بخاطر طرز فکر من بود
ما هر هفته دعوا داشتیم ولی خداروشکر توی 10 ماه فقط دوبار دعوا داشتیم
من همش فکر میکردم همسرم عشق قبلیش رو دوست داره و من رو از روی عقل انتخاب کرده که بسازه و از این حرفا