با کلی بدبختی ?????
جناب عشق به مامانش گفت که من یکی رو چندوقته تو کتابخونه میبینم و ازش خیلی خوشم اومده .
بعد یه روز ما باهم هماهنگ کردیم که تو یه تایم کتابخونه باشیم و اونم با مامانش اومد که مامانش منو ببینه .
بعد دفعه دوم باز هم اینکارو کردیم که اینبار خواهرش اومد و منو کشید یه گوشه و باهام حرف زد . منم الکی مثلا از همه جا بی خبر ??? شماره خونمون رو گرفت و مامانش زنگ زد به مامانمو .....
و ادامه ماجرا ?