عاشق سرحال
⭐کاربر فعال⭐
- عضویت
- Oct 8, 2023
- جنسیت
- خانم
دو روز پیش مادرم مهمون داشت رفته بود اونجا عصر موقع برگشتن دیدم مادر شوهرم وایساده دم در پسرم دوید رفت سمتش منم رفتم جلو سلام و علیک کردم گفت بیایین داخل گفتم نه ممنون برگشت گفت خوب بیا تو ببین ماندیم یا زنده ای منم گفتم مگه چی شده گفت هی چی پام درد میکنه همه ی کارام مونده بیا تو منم گفتم همسرم فک کنم اومده ماشینو دم در پارک کرده فک کنم خونست گفت بیا تو بهش زنگ بزن البته اینم بگم چرا نمیرفتم تو چون خواهر شم سرما خوردگی شدید داشت پسر منم حساسه اینم دویده بود تو خونه صداش زدم گفتم پسرم بیا بریم عمت مریضه .مادر شو هرمم میگفتم هیچی نمیشه بیا بریم گفتم برم خونه شوهرم اومده از سر کار آب ها هم قطعه به من گفت آب و میخوای چیکار مگه چوپانی .منم بهم برخورد اومد خونه بعدم زنگ زد گلایه کرد چرا نمیایین فلان گفتم آخه کاری از دستم من واسه پاتون برنمیاد که اگه بیام پسرم مریض شه چی بعد اون برداشته به شوهرم زنگ زده اونم میگفت چی شده گفتم به من گفت چوپانی مگه از فرداشم پسرم مریض شده دیگه نه من زنگ میزنم نه اون