هایدی
Guest
***تمنا***چند روز از اولین تماسم با هیراد میگذشت.طی این چند روز چند بار دیگه هم بهش زنگ زدم ولی
بزغاله جواب نداد!دیگه داشت رو اعصابم راه میرفت!اصال فدای سرم،هر بالیی که میخواد سر خودش بیاره، بیاره!ولی
باز ته این دل صاب مرده راضی نمیشد!ته دلم نگران این پسر بچه ی دیوونه بودم.شب مورد عالقه ی من مثل هر
هفته سر رسید!شب فقط شب پنجشنبه!هیچ شبی مثله پنجشنبه شب خوابیدن بهم نمیچسبه!عین چی خواب بودم که
صدای زنگ گوشیم رو خواب نازم یورتمه رفت!یه چشمم رو باز کردم،گوشیم رو زمین کنار تخت افتاده
بود.همونجور که نصفم رو تخت بود نصف دیگم آویزون بود گوشیمو از رو زمین برداشتم تا چشمم خورد به اسم
هیراد خواب از سرم پرید!حتما پدر یا مادرش بودن که میخواستن خبر مرگشو بهم بدن!نه بابا اونا که اصال منو
نمیشناسن،پس خود ایکبیریشه!سریع جواب دادم_بله؟_الو دختره؟_تو هنوز اسم منو یاد نگرفتی؟_اصال با اسمت
حال نمیکنم!_برو بابا کی از تو نظر خواست؟یه ذره من من کرد و کفت:میشه بیای به این آدرسی که میگم؟میخوام
باهات حرف بزنم._پارک؟نصفه شبی؟با من؟میتونم بپرسم چیکارم داری که نمیتونی از پشت تلفن بگی؟_نمیدونم
چرا،ولی یه حسی بهم میگه دل آشوبم فقط با درد و دل کردن با توی االغ آروم میشه!نیشم از بناگوش در رفت!مردم
چقدر به ما لطف دارن!صدای ناراحتش تو گوشم پیچید،هیراد:باشه،نیا مهم نیست!_چی میگی؟کی گفتم نمیام؟آدرسو
اس ام اس کن سه سوته اونجام!بعد قطع کردن گوشی مثال خواستم حرکت بزنم که با کمر خوردم زمین به عر
عرکردن افتادم!آخ ننه!کمرم خورد شد!ستون فقیر فقراتم!ای بمیری هیراد که بخاطر تو مهره ی اول و آخرم یکی
شد!سریع آماده شدم و گوشیمو انداختم تو جیبم.هیچوقت حوصله ی کیفو ندارم!آروم از اتاق زدم بیرون،یه نگا به
ساعت انداختم24:2 صبح!االن خروساهم خوابن!ولی بیخیال!االن یکی از دوستام بهم احتیاج داره.از جلوی توالت
داشتم رد میشدم که یهو در باز شد و سعید پرید جلوم،سعید:پــــــــــــــ� �ــخخخخخخ!قلبم قشنگ بین
دندون آسیاب باال و پایین بود!تمنا:وای سعید!چرا یهو عین آل میپری جلو آدم؟دلم ترکید!سعید خندون گفت:مگه
دلت بادکنکه؟تمنا:سعید لطفا دیگه منو اینجوری نترسون!باشه؟ سعید:قول صددرصد نمیدم!راستی نصفه شبی چرا
بیداری؟چرا این لباسا تنتنه؟خاک تو سرم شد!یه لبخند چاپلوسانه زدم و گفتم:خوابم نمیبرد،همینجوری پوشیدمشون
ببینم تو تنم چجوریه که یهو دسشوییم گرفت که به لطف شماچیز بندشدم!سعید یکم مشکوک نگام کرد و
گفت:خب!حاال برو بخواب دیگه!تمنا:شب بخیر.سریع چپیدم تو اتاقم و چسبیدم به در.بعد چند لحظه که دیدم
صدایی نمیاد آروم رفتم بیرون.دو قدمم نرفته بودم که سعید از پشت دیوار پرید جلوم و بلند
گفت:پــــــــــــــــــــ� �ـــــــــخخخخخ!این دفعه دیگه قلبم کف زمین بود!یه دستم رو قلبم بود یه دستم رو
دهنم که جیغ نکشم!!سعید خندون گفت:خیلی بی ظرفیتی!همین 5 دقیقه پیش به همین روش ترسوندمت،بازم
ترسیدی؟نچ نچ نچ!یه چشم غره بهش رفتم که گفت:راستی تو که هنوز این لباسا تنته!دیگه چی
شده؟ها؟کجامیرفتی؟هاها؟تمن ا:استپ!پیاده شو با هم بریم!دوباره دسشوییم گرفت اومدم برم،اعتراضی
هست؟سعید با نگاه مشکوک از سر راهم کنار رفت منم به اجبار رفتم تو توالت.یه5دقیقه طولش دادم،وقتی اومدم
بیرون خبری از سعید نبود!نمیدونم چرا با اینکه طبقه پایینم توالت داست سعید همیشه میومد باال دسشویی؟از پله ها
بزغاله جواب نداد!دیگه داشت رو اعصابم راه میرفت!اصال فدای سرم،هر بالیی که میخواد سر خودش بیاره، بیاره!ولی
باز ته این دل صاب مرده راضی نمیشد!ته دلم نگران این پسر بچه ی دیوونه بودم.شب مورد عالقه ی من مثل هر
هفته سر رسید!شب فقط شب پنجشنبه!هیچ شبی مثله پنجشنبه شب خوابیدن بهم نمیچسبه!عین چی خواب بودم که
صدای زنگ گوشیم رو خواب نازم یورتمه رفت!یه چشمم رو باز کردم،گوشیم رو زمین کنار تخت افتاده
بود.همونجور که نصفم رو تخت بود نصف دیگم آویزون بود گوشیمو از رو زمین برداشتم تا چشمم خورد به اسم
هیراد خواب از سرم پرید!حتما پدر یا مادرش بودن که میخواستن خبر مرگشو بهم بدن!نه بابا اونا که اصال منو
نمیشناسن،پس خود ایکبیریشه!سریع جواب دادم_بله؟_الو دختره؟_تو هنوز اسم منو یاد نگرفتی؟_اصال با اسمت
حال نمیکنم!_برو بابا کی از تو نظر خواست؟یه ذره من من کرد و کفت:میشه بیای به این آدرسی که میگم؟میخوام
باهات حرف بزنم._پارک؟نصفه شبی؟با من؟میتونم بپرسم چیکارم داری که نمیتونی از پشت تلفن بگی؟_نمیدونم
چرا،ولی یه حسی بهم میگه دل آشوبم فقط با درد و دل کردن با توی االغ آروم میشه!نیشم از بناگوش در رفت!مردم
چقدر به ما لطف دارن!صدای ناراحتش تو گوشم پیچید،هیراد:باشه،نیا مهم نیست!_چی میگی؟کی گفتم نمیام؟آدرسو
اس ام اس کن سه سوته اونجام!بعد قطع کردن گوشی مثال خواستم حرکت بزنم که با کمر خوردم زمین به عر
عرکردن افتادم!آخ ننه!کمرم خورد شد!ستون فقیر فقراتم!ای بمیری هیراد که بخاطر تو مهره ی اول و آخرم یکی
شد!سریع آماده شدم و گوشیمو انداختم تو جیبم.هیچوقت حوصله ی کیفو ندارم!آروم از اتاق زدم بیرون،یه نگا به
ساعت انداختم24:2 صبح!االن خروساهم خوابن!ولی بیخیال!االن یکی از دوستام بهم احتیاج داره.از جلوی توالت
داشتم رد میشدم که یهو در باز شد و سعید پرید جلوم،سعید:پــــــــــــــ� �ــخخخخخخ!قلبم قشنگ بین
دندون آسیاب باال و پایین بود!تمنا:وای سعید!چرا یهو عین آل میپری جلو آدم؟دلم ترکید!سعید خندون گفت:مگه
دلت بادکنکه؟تمنا:سعید لطفا دیگه منو اینجوری نترسون!باشه؟ سعید:قول صددرصد نمیدم!راستی نصفه شبی چرا
بیداری؟چرا این لباسا تنتنه؟خاک تو سرم شد!یه لبخند چاپلوسانه زدم و گفتم:خوابم نمیبرد،همینجوری پوشیدمشون
ببینم تو تنم چجوریه که یهو دسشوییم گرفت که به لطف شماچیز بندشدم!سعید یکم مشکوک نگام کرد و
گفت:خب!حاال برو بخواب دیگه!تمنا:شب بخیر.سریع چپیدم تو اتاقم و چسبیدم به در.بعد چند لحظه که دیدم
صدایی نمیاد آروم رفتم بیرون.دو قدمم نرفته بودم که سعید از پشت دیوار پرید جلوم و بلند
گفت:پــــــــــــــــــــ� �ـــــــــخخخخخ!این دفعه دیگه قلبم کف زمین بود!یه دستم رو قلبم بود یه دستم رو
دهنم که جیغ نکشم!!سعید خندون گفت:خیلی بی ظرفیتی!همین 5 دقیقه پیش به همین روش ترسوندمت،بازم
ترسیدی؟نچ نچ نچ!یه چشم غره بهش رفتم که گفت:راستی تو که هنوز این لباسا تنته!دیگه چی
شده؟ها؟کجامیرفتی؟هاها؟تمن ا:استپ!پیاده شو با هم بریم!دوباره دسشوییم گرفت اومدم برم،اعتراضی
هست؟سعید با نگاه مشکوک از سر راهم کنار رفت منم به اجبار رفتم تو توالت.یه5دقیقه طولش دادم،وقتی اومدم
بیرون خبری از سعید نبود!نمیدونم چرا با اینکه طبقه پایینم توالت داست سعید همیشه میومد باال دسشویی؟از پله ها