چند روز پیش عصر حسابی گرسنم شده بود بعد تمرین، هیچ موقع آنقدر ضعف نکرده بودم، جوری که عصبی شده بودم موقع ضعف، رفتم ساندویچی سفارش دادم مثل زامبی خوردم اصلأ مهم نبود کسی ببینه منو، بدجور ضعف کرده بودم، تا نصفه رسیدم اطراف رو نگا ریزی کردم آروم و با کلاس ادامش رو رفتم
شکم گشنه دین و ایمان نمیشناسه
نوش جان
ما هم یه بار از این حرکتا زدیم
منو و مامانم و ۸ تا از همسایه هامون رفتیم قم زیارت
جمع خانومانه بود
بعد همون روز غذای گرم نشد بخوریم
فرداش نزدیک حرم یه ساندویچی دیدیم منو و مامانم و یکی از همسایه هامون عین زامبی حمله کردیم به ساندویچی
حالا خوبه تو نصفه متوجه شدی
من رو همبرگر دومی بودم تازه به خودم اومدم