عاطفه
⭐⭐سوپر استار⭐⭐
- عضویت
- May 4, 2023
- جنسیت
- خانم
قسمت دوم
صاحبخونه بلند شد تو پذرایی راه می‌رفت بعد من گفتم
ببخشید چه شرطی چرا اینقدر ناراحتید
ایرج:خب بگید یا میشه یا ن... اما در هرصورت ما قبول میکنیم چون شرایط جابجایی نداریم
صاحبخونه:والا چطور بگم من میدونم شما 3ساله ازدواج کنید راستش من پدرومادرم فوت کردن و ی خونه بزرگ ارث رسیده بمن ولی نمیتونم اون خونه رو بفروشم ن میتونم برم اونجا زندگی کنم
عاطفه:خب چ کمکی ما میتونیم بکنیم
صاحبخونه:راستش ی خاهر بزرگتر دارم ک فلجه... اون تا الان هیچ خاستگاری نداشته و چون تنهاست خیلی افسرده شده.... دکتر گفته ک اگه بشه... یعنی
ایرج:راحت حرف بزنید دقیقا چی میخایید
صاحبخونه:حقیقتا من میخام ک تو بیای خاستگاری خاهرم... میدونی الکی... فقط امیدوار بشه... بعد ی مدت باهاش ارتباط داشته باش آخر سر هم اذیتش کن که اون جواب رد بده
بلند شدم و گفتم: میفهمی چی از دهنت درمیاد... ما مستاجر توییم، برده تو نیستیم، اصن خاستگاری شوهرمن چ دخلی تو اون ارث تو داره
صاحبخونه:ببخشید غلط کردم... والا اگه خاهرم حالش بهتر بشه میتونه وکالت بده و منم اون ملکو بفزوشم
ایرج سکوت کرده بود و چایی می‌خورد اما من خیلی عصبانی بودم. وقتی صاحبخونه این شرایط دید زود خدافظی کردو رفت
من نگاه ایرج کردم و گفتم:
مرتیکه اشغال دیدی چ پرو و عوضیه... ولش کن خونه رو خالی میکنیم
ایرج:عاطفه گفت الکی بیا خاستگاری... همین... ب این فکر کن که میتونیم با اون پول پیش ی ماشین بخریم
عاطفه:خاک تو سرت تو خوشت آمده هان... اگه قضیه برعکس بود چی... اگه میخاست من نقش زنشو بازی کنم چی....
ایرج بلند شد آمد طرف من ... خاست منو آروم کنه که رفتم تو اتاق و در بستم....
توی تخت این پهلو به اون پهلو میشدم از فکر زیاد نمیتونستم بخابم یهو در اتاق باز شد
قسمت سوم امشبه
صاحبخونه بلند شد تو پذرایی راه می‌رفت بعد من گفتم
ببخشید چه شرطی چرا اینقدر ناراحتید
ایرج:خب بگید یا میشه یا ن... اما در هرصورت ما قبول میکنیم چون شرایط جابجایی نداریم
صاحبخونه:والا چطور بگم من میدونم شما 3ساله ازدواج کنید راستش من پدرومادرم فوت کردن و ی خونه بزرگ ارث رسیده بمن ولی نمیتونم اون خونه رو بفروشم ن میتونم برم اونجا زندگی کنم
عاطفه:خب چ کمکی ما میتونیم بکنیم
صاحبخونه:راستش ی خاهر بزرگتر دارم ک فلجه... اون تا الان هیچ خاستگاری نداشته و چون تنهاست خیلی افسرده شده.... دکتر گفته ک اگه بشه... یعنی
ایرج:راحت حرف بزنید دقیقا چی میخایید
صاحبخونه:حقیقتا من میخام ک تو بیای خاستگاری خاهرم... میدونی الکی... فقط امیدوار بشه... بعد ی مدت باهاش ارتباط داشته باش آخر سر هم اذیتش کن که اون جواب رد بده
بلند شدم و گفتم: میفهمی چی از دهنت درمیاد... ما مستاجر توییم، برده تو نیستیم، اصن خاستگاری شوهرمن چ دخلی تو اون ارث تو داره
صاحبخونه:ببخشید غلط کردم... والا اگه خاهرم حالش بهتر بشه میتونه وکالت بده و منم اون ملکو بفزوشم
ایرج سکوت کرده بود و چایی می‌خورد اما من خیلی عصبانی بودم. وقتی صاحبخونه این شرایط دید زود خدافظی کردو رفت
من نگاه ایرج کردم و گفتم:
مرتیکه اشغال دیدی چ پرو و عوضیه... ولش کن خونه رو خالی میکنیم
ایرج:عاطفه گفت الکی بیا خاستگاری... همین... ب این فکر کن که میتونیم با اون پول پیش ی ماشین بخریم
عاطفه:خاک تو سرت تو خوشت آمده هان... اگه قضیه برعکس بود چی... اگه میخاست من نقش زنشو بازی کنم چی....
ایرج بلند شد آمد طرف من ... خاست منو آروم کنه که رفتم تو اتاق و در بستم....
توی تخت این پهلو به اون پهلو میشدم از فکر زیاد نمیتونستم بخابم یهو در اتاق باز شد
قسمت سوم امشبه
