سیب سرخ
⭐کاربر برتر⭐
- عضویت
- May 4, 2023
- جنسیت
- خانم
۵ سالم بود، شاید هم کم تر
یه همسایه دیوار به دیوار داشتیم که فامیلیش با ما یکی بود که شما فرض کنید اون فامیلی کریمی بود و اونا یه دختر دم بخت داشتن .
مامانم بهم یاد داده بود هر کی گفت منزل آقای کریمی ؟باید بگی بله . بعد من می پرسیدم چرا ؟ مامان میگفت چون بابا آقای کریمی و تو دختر آقای کریمی.
خلاصه یه روز تو راهرو خونمون داشتم نقاشی می کشیدم که زنگ خونه رو زدن چند تا آقا و به خانوم بود که گل و شیرینی دستشون بود . گفتن منزل آقای کریمی ؟ منم با ذوق گفتم بله منم دختر آقای کریمی
خندیدن و گفتن برو به مادرت بگو برای خواستگاری دخترتون مزاحم میشیم . منم اون موقع نمی دونستم کلمه خواستگار یعنی چی .
رفتم بالا به مامانم گفتم: مامان آقای یه عالمه گل و یه عالمه شیرینی آورده تازه می خواد بستنی هم بخره
مامانم گفت کی؟ گفتم خواستگارم
مامانم با تعجب گفت: چیییییی
خلاصه چادر پوشید و اومد دم در فهمید برای دختر همسایه بغلی اومدن و اونا هم رفتن .
منم شروع کردم کلی گریه کردن که چرا گفتی خواستگارام برن برای من بود . مامانم هی توضیح میداد که خواستگار یعنی چی و اشتباه اومده بودن ولی من گوله گوله گریه میکردم و قبول نمیکردم چون فکر میکردم خواستگار کسی هست که برات شیرینی و گل می یاره .
یادمه مامانم زنگ زد بابام برام بستنی و شیرینی و گل خرید تا راضی شدم
یه همسایه دیوار به دیوار داشتیم که فامیلیش با ما یکی بود که شما فرض کنید اون فامیلی کریمی بود و اونا یه دختر دم بخت داشتن .
مامانم بهم یاد داده بود هر کی گفت منزل آقای کریمی ؟باید بگی بله . بعد من می پرسیدم چرا ؟ مامان میگفت چون بابا آقای کریمی و تو دختر آقای کریمی.
خلاصه یه روز تو راهرو خونمون داشتم نقاشی می کشیدم که زنگ خونه رو زدن چند تا آقا و به خانوم بود که گل و شیرینی دستشون بود . گفتن منزل آقای کریمی ؟ منم با ذوق گفتم بله منم دختر آقای کریمی
خندیدن و گفتن برو به مادرت بگو برای خواستگاری دخترتون مزاحم میشیم . منم اون موقع نمی دونستم کلمه خواستگار یعنی چی .
رفتم بالا به مامانم گفتم: مامان آقای یه عالمه گل و یه عالمه شیرینی آورده تازه می خواد بستنی هم بخره
مامانم گفت کی؟ گفتم خواستگارم
مامانم با تعجب گفت: چیییییی
خلاصه چادر پوشید و اومد دم در فهمید برای دختر همسایه بغلی اومدن و اونا هم رفتن .
منم شروع کردم کلی گریه کردن که چرا گفتی خواستگارام برن برای من بود . مامانم هی توضیح میداد که خواستگار یعنی چی و اشتباه اومده بودن ولی من گوله گوله گریه میکردم و قبول نمیکردم چون فکر میکردم خواستگار کسی هست که برات شیرینی و گل می یاره .
یادمه مامانم زنگ زد بابام برام بستنی و شیرینی و گل خرید تا راضی شدم