اره درسته چون دائم حرف نزدیم یه جور فراموش شد انگار
وای ترکی قزوینیا که سرتاسر خندس با اون لجه اشون
ما یه همسایه داشتیم زرگری بود زبان اونا لاتین
من هروقت میخواسم باهاش ترکی حرف بزنم کلی میخندید میگف شبیه موتوری که تر تر میکنه حرف میزنی
اون خودش عروس ترکا بود قششششششششنگ ترکی یاد گرفته بود حرفه ی
خدماتی اومدخونه ی ما هرچی میگفت من حالی نمیشدم
گف شیشه لری سله دم من مدام مثل گیجا نگا میکردم به شیشه ها و ب این خانمه گف نی اوجو باخر سان ،اینو فمیدم گفدم من شیشه نی انامیرم نمه ،هرچی بیشتر حرف میزد من بیشتر گیج میشدم
یک وضعی بودا رفتم همسایه رو اوردم گفتم ترجمه کن
بعد فهمیدم که میگه شیشه ها روپاک کردم