چه بد شانسی از اول صبح تا الان?

  • شروع کننده موضوع narngk.
  • تاریخ شروع

مآهور

Guest
زینب یادته از خاطرات درب پارکینگ و رانندگیم واستون گفتم ..تاپیک ریحان

فکر کنم خندیدی ب من ?
 

اکبر خالی

Guest
????? ب تصویر میکشم واست عشقم
خووووب تجسم کن?
هی انگشتمو ب هم میکشم یعنی فاجعه عمیق تر از این حرفاس
یعنی از درون داغونم هی دستمو میکشم زیر چشمای لامصبم ک خشکه یعنی اشک داره میریزه
بابام میگه باشه فداسرت خودتو اذیت نکن اتفاقیه ک افتاده
ولی داداشم هی آتیش بیار معرکه میشه?دلم میخواد خفه‌اش کنم اون لحظه
حالا من خرابکاری ک میکنم میرم با خنده و سرخوش میگم خرابکارییی کردممم
ااصلا انگار نه انگار اتفاقی افتاده
اونام خندشون میگیره خودشون??
 

الهــــــــام?

Guest
حالا من خرابکاری ک میکنم میرم با خنده و سرخوش میگم خرابکارییی کردممم
ااصلا انگار نه انگار اتفاقی افتاده
اونام خندشون میگیره خودشون??
لامصب تو دیگه هیچ راهی واسه واکنش اونا نمیذاری تیر خلاص و همون اول میزنی
خوب ترفندیه روش فکر میکنم مرسی اکبرم????
 

اکبر خالی

Guest
لامصب تو دیگه هیچ راهی واسه واکنش اونا نمیذاری تیر خلاص و همون اول میزنی
خوب ترفندیه روش فکر میکنم مرسی اکبرم????
اره دیگه
تجربه ثابت کرده هرچی خودمو مغموم تر بگیرم واکنششون تند تر میشه و بیشتر سرزنش میشم
ولی وقتی میخندم میگن اینکه به هیچجاش نیس ما چی بگیم دیگه بششش
خلاصه ک ختم به خیر میشه??
قربون شوما آبجی
البته ممکنه هرجایی کار نکنه ها
با آمادگی برو تو دلش??
 

بالا