ملیحه
Guest
مشاهده پیوست 225203
غم آخرت باشه ، یکی از چرندترین و بی فایده ترین آرزوهای دنیاست . از این آرزوهای تکراریِ از زیر کاغذ کاربن درآمدهای که گویندهاش حتی به معنی کلمات هم فکر نمیکند . فقط میگوید که چیزی گفته باشد . چیزی به نام غم آخر وجود ندارد . زندگی تا تیتراژ پایانی ، پر است که غمهای ریز و درشتی که هرگز تمام نمیشوند . فقط شکلشان تغییر میکند . دایرهی غم تبدیل میشود به مثلث غم . مثلث غم تبدیل میشود به جعبهی مستطیلی غم . کوه غم تبدیل می شود به تپه غم و تپه غم تبدیل می شود به نم نم باران غم .
غم ها همه جا هستند . گاهی تبدیل به ویروسی میشوند و توی تن بچه مان خانه میکنند ، گاهی تومور می شوند و سر از گردن همسایه در می آورند ، گاهی استخوان میشوند و در گلو گیر میکنند ، گاهی در نقش کلاهبرداری بیرحم ظاهر میشوند و دار و ندار و اسم و رسممان را بالا می کشند ، گاهی ریز میشوند و یک کسالت و افسردگی گذرا به جانمان میاندازند و گاهی تبدیل به طوفان غبار میشوند و قلمرویمان را می گیرند. غم ها هرگز برای همیشه نمی روند. غم ها جایی برای رفتن ندارند . غم بخشی از وجود انسان را تشکیل داده. جایی کنار آب، کنار خون ، کناراستخوان .
سخت ترین چیزی که انسان باید در زندگی یاد بگیرد ، رام کردن غمِ وحشی است . انسان باید یاد بگیرد که چه طور افسار دور گردن این موجود وحشی بیندازد و به او فرمان پیچیدن و توقف بدهد. باید یاد بگیرد غمش را تا کند و آن را ته کارتن موز در انباری بگذارد تا همیشه جلوی چشمش نباشد . شادی و آرامش همیشه از زیر پوستِ غمهای شکست خورده بیرون میآیند .
برای نجات پیدا کردن از این جنگ بی پایان ، باید همیشه مسلح بود . باید شادی را تبدیل به سپر مدافع کرد و با شمشیرِ بالا برده به جنگ دشمنهای تکثیر یافته رفت . لا به لای این همه چرکی و سیاهی بالاخره نوری دیده میشود . همین باریکههای نور هستند که ما را به ادامه دادن و جلو رفتن تشویق میکنند . این تونل تاریک و سیاه یک جایی تمام میشود . تا رسیدن به تونل بعدی باید از تماشای آسمان و هوای تازه و روشنایی لذت برد .
غم آخرت باشه ، یکی از چرندترین و بی فایده ترین آرزوهای دنیاست . از این آرزوهای تکراریِ از زیر کاغذ کاربن درآمدهای که گویندهاش حتی به معنی کلمات هم فکر نمیکند . فقط میگوید که چیزی گفته باشد . چیزی به نام غم آخر وجود ندارد . زندگی تا تیتراژ پایانی ، پر است که غمهای ریز و درشتی که هرگز تمام نمیشوند . فقط شکلشان تغییر میکند . دایرهی غم تبدیل میشود به مثلث غم . مثلث غم تبدیل میشود به جعبهی مستطیلی غم . کوه غم تبدیل می شود به تپه غم و تپه غم تبدیل می شود به نم نم باران غم .
غم ها همه جا هستند . گاهی تبدیل به ویروسی میشوند و توی تن بچه مان خانه میکنند ، گاهی تومور می شوند و سر از گردن همسایه در می آورند ، گاهی استخوان میشوند و در گلو گیر میکنند ، گاهی در نقش کلاهبرداری بیرحم ظاهر میشوند و دار و ندار و اسم و رسممان را بالا می کشند ، گاهی ریز میشوند و یک کسالت و افسردگی گذرا به جانمان میاندازند و گاهی تبدیل به طوفان غبار میشوند و قلمرویمان را می گیرند. غم ها هرگز برای همیشه نمی روند. غم ها جایی برای رفتن ندارند . غم بخشی از وجود انسان را تشکیل داده. جایی کنار آب، کنار خون ، کناراستخوان .
سخت ترین چیزی که انسان باید در زندگی یاد بگیرد ، رام کردن غمِ وحشی است . انسان باید یاد بگیرد که چه طور افسار دور گردن این موجود وحشی بیندازد و به او فرمان پیچیدن و توقف بدهد. باید یاد بگیرد غمش را تا کند و آن را ته کارتن موز در انباری بگذارد تا همیشه جلوی چشمش نباشد . شادی و آرامش همیشه از زیر پوستِ غمهای شکست خورده بیرون میآیند .
برای نجات پیدا کردن از این جنگ بی پایان ، باید همیشه مسلح بود . باید شادی را تبدیل به سپر مدافع کرد و با شمشیرِ بالا برده به جنگ دشمنهای تکثیر یافته رفت . لا به لای این همه چرکی و سیاهی بالاخره نوری دیده میشود . همین باریکههای نور هستند که ما را به ادامه دادن و جلو رفتن تشویق میکنند . این تونل تاریک و سیاه یک جایی تمام میشود . تا رسیدن به تونل بعدی باید از تماشای آسمان و هوای تازه و روشنایی لذت برد .