من تو ایوون خوابیده بودم. همیشه تو یه اتاق میخوابیدیم. ساعت سه و چهار بود که دیدم پسرم به شدت ترسان و گریان اومده بالاسرم. پسرم بزرگه ها. ولی خب هیچ کسو جز من نداره. از اول که بدنیا اومد تا الان همیشه با هم و تنها بودیم
من تو ایوون خوابیده بودم. همیشه تو یه اتاق میخوابیدیم. ساعت سه و چهار بود که دیدم پسرم به شدت ترسان و گریان اومده بالاسرم. پسرم بزرگه ها. ولی خب هیچ کسو جز من نداره. از اول که بدنیا اومد تا الان همیشه با هم و تنها بودیم