نه که بترسم از مردن !!

وضعیت
این موضوع قفل شده است

ملیحه

مدیر
عضویت
May 4, 2023
جنسیت
خانم
541.jpg


خیلی وقته حرف نزدیم باهات ؛ حواست هست ؟ یادت رفته ما رو ، می دونم . شبا کنار سپیدار خشک حیاط می شینیم ، ساکت ساکت ، انگار که مرده باشیم . نگاه می کنیم به ماه که غرق شده تو حوض لجن گرفته .

ماه گریه می کنه ، ما گریه می کنیم ، گنجیشکا میان می شینن رو شاخه های خشک سپیدار آواز می خونن ، آواز دشتی غمگین .

سخت میگذره شبا . دکتر دیگه قرص نمیده، گفته خوب نمی شم !! گفته بیان منو ببرن ...

کی بیاد منو ببره ؟ من با کسی نمیرم که غیر تو .

توئم که نمیخوای منو ، نمیای ببری که . بس که یادت رفته .

روزا خودمو می زنم به خواب ، انگار مورچه باشم تو سیاه زمستون، خوابم برده باشه و ندونم دو قدم اون ور یه تیکه نون خوشمزه منتظرمه .

هروقت کسی حواسش نیست ، عکستو از جیب لباس آبیه ور میدارم ، می شینم به تماشا کردنت .

درد داره که دیگه یادم نمیاد صداتو ...

اصن یادته گفتم اگه یه روز صدات نباشه می میرم ؟ دارم می میرم انگار . یادم رفته وقتی می خندیدی چطوری بود دنیا .

چطوری اسممو صدا می کردی و من نمی مردم از ذوق و مستی .

الان باز سرت درد میاد از حرفام ... گفتی هیچی نگم ، نمیگم .

امشبم عین هر شب ، نشستیم گوشه حیاط ، تنها ، بی صدا و بی مهتاب .

تو تاریکی نگاه می کنم به کف دستام به مچ دستم و رگ آبی ، نه که بترسم از مردن !!!


فقط دلم نمیاد بمیرم قبل این که مطمئن بشم کسی هست که برات بمیره .

دم صبح از دور یه بوسه میفرستم برات ، میدونم نمیرسه ، اما کار بیشتری برنمیاد ازم آخه .

تکیه می دم به تنه زبر سپیدار خشک ، یکی می شیم با هم ، دو تا فراموش شده ، دو تا خشکیده .

گنجیشکا میان رو شاخه های ما می شینن و با صدای نهنگای مرده آواز میخونن .

فردا باز وقت ملاقات که بشه دوستام میان میگن نکن دیوونه ، آبروت میره !! مام می خندیم و می گیم زکی ، همینه آبرو .

کم کنم حرفو ، گَرَم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم .

خلاص ...

 

وضعیت
این موضوع قفل شده است
بالا