معنی ضرب المثل آن روز که جیک جیک مستونت بود چیست؟

وضعیت
این موضوع قفل شده است

arezo

⭐کاربر فعال⭐
عضویت
Oct 20, 2023
جنسیت
خانم
معنی ضرب المثل آن روز که جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت بود را در ادامه از سایت مادران بخوانید + داستان و ریشه این ضرب المثل :


✔️ برای افرادی که وقتشان را بیهوده تلف می‌کنند و آینده نگری و دوراندیشی ندارند استفاده می‌شود.

✔️ به کسانی که برای آینده خود برنامه ریزی ندارند و فقط دنبال شادی های زود گذر هستند به کار می‌رود.

✔️ برای افرادی که به عواقبت کارهایشان فکر نمی‌کنند به کار گرفته می‌شود.

✔️در کل ضرب المثل آن روز که جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبود، به فکر آینده نبودن معنی میدهد.

داستان ضرب المثل جیک جیک مستونت بود

در روزگاران قدیم و در جنگلی زیبا و قشنگ حیوانات با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کردند. از جمله این حیوانات بلبل شاد و سرخوشی بود که از صبح تا شب از شاخه ای به شاخه ی دیگر می پرید و آواز می خواند و از دانه گیاهان تغذیه میکرد. او گاهی هم در رودخانه آب تنی می کرد.

اما در زیر یکی از این درخت ها مورچه های کارگری هم بودند که از این هوای خوب و نعمت های فراوان استفاده می کردند. آنها از صبح زود شروع می کردند و دانه های خوراکی را برای خود انبار می کردند.

یکی از مورچه های کارگر که هر روز خوشگذرانی و آوازخوانی بلبل را می دید، یک روز به بلبل گفت: تو همیشه اینطور شاد و خوشحالی؟ بلبل گفت:بله همیشه. مورچه پرسید: حتی در روزهای سرد و پر برف زمستان که همه جا با برف پوشیده شده و غذایی برای خوردن پیدا نمیشه بازهم خوشحالی؟

بلبل جواب داد: حالا که همه چیز خوبه و همه جور غذا در اطراف من فراوان هست. روزها یکی پس از دیگری سپری شد و تابستان آفتابی با نعمت های فراوانش به پایان رسید و پاییز فرا رسید، با رسیدن پاییز درخت ها کم کم تغییر رنگ دادند و پس از مدتی همه جا پوشیده از برگ های خشک قرمز و زرد بر روی زمین شد.

پاییز هم به پایان رسید و نوبت فصل سرد زمستان رسید، روز به روز هوا سردتر می شد و بلبل آوازه خوان ما گرسنه تر. در یکی از روزهای سرد زمستان که بلبل روی زمین افتاده بود و از شدت گرسنگی داشت از بین می رفت به حدی سردش شده بود که توان نداشت دهانش را باز کند چه برسد که آواز بخواند.

بلبل کشان کشان خودش را به در خانه مورچه های کارگر رساند و از حال رفت. یکی از مورچه ها از درون لانه او را دید و شناخت. اول فکر کرد که مُرده. ولی نزدیکتر که آمد متوجه شد نفس می کشد. از بلبل پرسید چی شده؟ چه کمکی می تونم بهت کنم.

بلبل فقط گفت: غذا …. من از شدت گرسنگی به این روز افتادم. مورچه کارگر مورچه های دیگر را که در آن لانه با هم زندگی می کردند صدا کرد تا به بلبل بینوا کمک کند. مورچه ها برایش مقداری غذا آوردند و به او رسیدگی کردند و توانستند از مرگ او جلوگیری کنند.

یکی از مورچه ها گفت: دیدی آن موقع که جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبود؟ ممکن بود از گرسنگی و سرما از بین بروی. آن سال بلبل با کمک مورچه ها توانست از سرما و مرگ نجات پیدا کند و تصمیم گرفت از سال بعد در روزهای خوشی و فراوانی به یاد روزهای ناخوشی و تنهایی باشد.

x800.jpg
 

وضعیت
این موضوع قفل شده است
بالا