متن قصه شنگول و منگول و حبه انگور قدیمی با تصاویر

آیلا

⭐⭐⭐ملکه⭐⭐⭐
عضویت
May 2, 2023
جنسیت
خانم
خلاصه و متن کامل قصه شیرین و زیبا و دلنشین شنگول و منگول و حبه انگور


سلام بچه های عزیزم. امشب میخوام یکی از معروفترین قصه های کودکانه رو براتون تعریف کنم؛ قصه شنگول و منگول، قصه ای آموزنده است که نسل به نسل از پدر و مادر ها منتقل شده و هنوز هم جذابیت و پندهای زیادی رو به بچه ها یاد میده!

یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود.

روزی روزگاری بزی در یک خانه ی کوچک و قشنگ ، در جنگلی زیبا با سه بزغاله ی کوچولو و قشنگش به نام های شنگول و منگول و حبه ی انگور ، زندگی می کرد.







یک روز که مامان بزی میخواست به صحرا بره تا چرا کنه و سر راهش برای بچه ها سبزیجات و علف های تازه بیاره ، بچه ها رو صدا کرد و گفت :” شنگول ، منگول ، حبه ی انگور، بیاین کارتون دارم ، بچه های عزیزم من به صحرا میرم تا برای شما خوراکی های خوشمزه تهیه کنم ، وقتی که من نیستم مواظب خودتون باشین و عین همین چیزی که به شما می گم رو انجام بدین، حواستون باشه هرکسی که در زد ، در رو به روش باز نکنین، به خاطر اینکه تازگی ها در این نزدیکی گرگی خونه ساخته و بدش نمیادکه شما ها رو بخوره ، اون خیلی حیله گره ، ممکنه قیافه ش رو تغییر بده و بیاد اینجا ، ولی بچه های من اونو خیلی راحت میشه شناخت ، چون اون صدای کلفت و خشنی داره و دست های سیاه و زشتی هم داره”


Û°Û¹_Û±Û¶_Û±Ûµ_images.jpg





مامان بزی اینارو به بچه هاش گفت و ازشون خداحافظی کرد و به سوی دشت به راه افتاد.

شنگول و منگول، همین که بزی روی تپه ها رسید یک صورت زشت و ترسناک پشت درخت ظاهر شد، بله بچه ها اون همون گرگی بود که مامان بزی به بزغاله هاش گفته بود.

اقا گرگه در حالی که زبان و لبهاش رو می لیسید به خودش می گفت من امشب گرسنه نمی خوابم و مرتب در حال کشیدن نقشه برای خوردن شنگول و منگول و حبه ی انگور بود که توی خونه تنها بودن.







طولی نکشید که آقا گرگه خودش رو به خونه ی بزغاله ها رسوند و شروع به در زدن کرد.

بزغاله ها پرسیدن :” کیه؟”

گرگ گفت :” بچه های عزیز در رو باز کنین من مامان شما هستم”







ولی شنگول و منگول و حبه ی انگور که صدای گرگ رو شناخته بودن ، فهمیدن که مامانشون نیست و گرگه داره گولشون می زنه ، به خاطر همین گفتن:” از اینجا برو تو مادر ما نیستی ما در رو روی تو باز نمیکنیم ، مامان ما صدای لطیف و شیرینی داره ولی صدای تو کلفته ، تو گرگ حیله گر و بدجنسی هستی ، از دست های پشم آلو و سیاهت پیداست.”

آقا گرگه به شهر رفت و مقداری شیرینی خرید تا با خوردن اونا صداش رو شیرین کنه ،بعد از اونجا پیش نونوا رفت و مقداری خمیر ازش گرفت ، بعد از اونجا هم پیش آسیابان رفت و مقداری ازش آرد گرفت ، گرگ بدجنس اول خمیر رو به دستش مالید بعد آرد رو روی خمیر ها پاشید ، ولی بچه ها اینو هم بدونین که آسیابان اول نمی خواست به گرگه آرد بده چون از آقا گرگه خاطره ی خوبی نداشت.







خلاصه، در ادامه ی قصه شنگول و منگول، آقا گرگه با پنجه های سفید در حالیکه شیرینی می خورد به خونه ی بزغاله ها برگشت و با صدای بلند داد زد :”بچه ها منم منم مادرتون ، من برگشتم به خونمون، به پنجه ی قشنگ و نرمم نگاه کنین ” گرگ اینو گفت و پنجه ش رو دم پنجره گرفت تا شنگول و منگول و حبه ی انگور اونو ببینن.


Û°Û¹_Û±Û¶_Û³Û±_ÙصÙ-Ø´ÙÚ¯ÙÙ-Ù-ÙÙÚ¯ÙÙ-2.jpg


Û°Û¹_Û±Û·_Û°Ûµ_ÙصÙ-Ø´ÙÚ¯ÙÙ-Ù-ÙÙÚ¯ÙÙ-3.jpg



بچه ها که این دفعه خیال کرده بودن واقعا مامانشون به خونه برگشته و برای اونا خوراکی های خوشمزه اورده ، با شادی و خوشحالی در رو باز کردن ،ولی در همون موقع گرگ زشت و بدجنس در حالیکه چشمهاش از گرسنگی میدرخشید وارد خونه شد.

شنگول و منگول و حبه ی انگور که خیلی ترسیده بودن دیگه کاری از دستشون ساخته نبود و با خودشون می گفتن که ای کاش در رو باز نکرده بودیم.ولی بچه های خوبم دیگه دیر شده بود و اونا باید فکر دیگه ای برای خودشون می کردن ، شنگول و منگول و حبه ی انگور هر کدومشون به گوشه ای فرار کردن تا گرگه نتونه اونا رو بگیره .




Û°Û¹_Û±Û·_Û°Ûµ_ÙصÙ-Ø´ÙÚ¯ÙÙ-Ù-ÙÙÚ¯ÙÙ-3.jpg



یکی خودش رو تو ظرف پر از آب صابون انداخت و توی حباب و کف خودش رو قایم کرد ، یکی دیگه پشت صندلی قایم شد و اون یکی هم داخل کمد.خلاصه هر کدومشون یک جایی قایم شدن.





اونا خیلی دوست داشتن که آقا گرگه بدون اینکه با اونا کاری داشته باشه از اونجا دور بشه.ولی مگه همچین چیزی ممکن بود ؟ در همین لحظه گرگه فریاد زد :” بیخود تلاش نکنین و خودتون رو قایم نکنین من شماها رو پیدا می کنم و با خودم می برم”

دیگه قایم شدن فایده ای نداشت ، بزغاله ها به حرف مادرشون گوش نکرده بودن و گرفتار گرگ بدجنس شده بودن.

در این هنگام گرگ بدجنس دو تا از بزغاله ها رو پیداکرد و گرفت ولی از اونجایی که می ترسید و میدونست که هر لحظه ممکنه مامان بزی به خونه بیاد ، یکی از بزغاله ها رو جا گذاشت و سریع فرار کرد و رفت.
Û°Û¹_Û±Û¶_ÛµÛ±_ÙصÙ-Ø´ÙÚ¯ÙÙ-Ù-ÙÙÚ¯ÙÙ-1.jpg

در همین موقع خانم بزی که از صحرا برگشته بود متوجه شد که درخونه بازه ، جلو اومد و با نگرانی و ترس بچه هاش رو صدا کردو فریاد زد شنگول منگول حبه ی انگور کجا هستین؟ ولی هرچی صدا کرد جوابی نشنید ، تا اینکه حبه ی انگور که خودش رو توی ساعت دیواری قایم کرده بود و صدای مادرش رو کاملا شناخته بود بیرون اومد و پیش مادرش رفت و اون موقع بود که داستان اومدن گرگ بدجنس و اتفاقی که افتاده بود رو برای مادرش تعریف کرد.



Û°Û¹_Û²Û°_Û°Û¶_images.jpg


Û°Û¹_Û±Û·_Û´Û°_images.jpg


و در ادامه مامان بزی که خونه ی گرگه رو بلد بود سریع به طرف اونجا حرکت کرد تا بچه هاش رو از چنگال گرگ بدجنس نجات بده. وقتی به خونه ی گرگه رسید به پشت بوم رفت و از سوراخی که روی اون بود شروع به کشیدن سم های خودش رو پشت بوم کرد و هر چی گرد و خاک بود رو توی خونه ی گرگه ریخت.

آقا گرگه با عصبانیت فریاد زد :” چه کسی روی پشت بومه؟”

خانم بزی گفت :” منم آقا گرگه حیله گر، تو بردی شنگول منو؟ تو بردی منگول منو؟”

آقا گرگه گفت :” بله من بردم شنگول تو، من بردم منگول تو”

خانم بزی که از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شده بود گفت پس منم اومدم به جنگ تو . آقا گرگه خندید و گفت :” عجب ، تو اومدی به جنگ من ، ولی چطوری می خوای با این جثه ی کوچیک و ضعیفت با من بجنگی؟”

اما مامان بزی به گرگه گفت که با تمام نیرو و قدرتش با گرگه می جنگه و قرار گذاشتن تا روز بعدتوی دشت با همدیگه مبارزه کنن.

روز بعد هر دوتاشون به دشت اومدن. خانم بزی که فکری به ذهنش رسیده بود به گرگه گفت که در این نزدیکی یه رودخونه ست ، بیا بریم کمی آب بخوریم بعد با هم مبارزه کنیم.

گرگه که خیلی تشنه ش بود انقدر آب خورد تا شکمش سنگین شد و دیگه به راحتی نمیتونست حرکت کنه و بپره. ولی خانم بزی دهان خودش رو توی آب رودخونه فرو می کرد ولی آب نمیخورد تا سنگین نشه و تا چابکی و فرزی خودش رو از دست نده.



Û°Û¹_Û±Û·_ÛµÛ´_53786841-5945-b__8222.jpg




در همین موقع مامان بزی که دید گرگه حسابی سنگین شده و نمی تونه درست و حسابی مبارزه کنه با شاخش یه ضربه ی محکم به گرگه زد و اونو پرت کرد توی آب رودخونه .گرگه که از بس آب خورده بود کند و بی حرکت شده بود نتونست خودش رو ازتو رودخونه نجات بده و آب اونو باخودش برد.

خانم بزی که از گرگ بدجنس خیالش راحت شده بود به طرف خونه ی گرگ به راه افتاد تا بره و شنگول و منگول رو نجات بده.

بزغاله ها وقتی مامانشون رو دیدن خیلی خجالت کشیدن و از کار نادرست خودشون حسابی شرمنده شدن و قول دادن که از اون به بعد حرف مادرشون رو خوب خوب گوش کنن تا اتفاق بدی براشون نیفته و بعد از اون به همراه مامان بزی به سمت خونشون به راه افتادن.

تو مسیر برگشت مامان بزی به بچه هاش گفت : «بزغاله های من! از این به بعد دیگه باید همیشه پیش خودم بمونین. فردا صبح که می خوام برم گل بچینم و ببرم بازار بفروشم باید همراه من بیاین. چون نمی تونم شما رو خونه تنها بذارم.»

بزغاله ها گفتن : «چشم مامان بزی!»

و منتظر شدن تا آفتاب طلوع کنه و روز جدید شروع بشه.

بچه ها جون قصه ی شنگول و منگول اینجا به پایان نرسید! بله درست شنیدین! به پایان نرسید! این داستان ادامه داره و تو مجموعه قصه های شنگول و منگول و حبه ی انگور می تونین بقیه ی قصه های زندگی بزغاله ها رو بشنوین.

بله بچه ها! قصه شنگول و منگول به پایان رسید. شما که متن قصه شنگول و منگول رو خوندین و قصه شنگول و منگول رو شنیدین، برام بنویسید که از این قصه آموزنده و زیبا، چه نتیجه ای می گیرید؟ من همه نظرات شما رو میخونم.

پیام مفید قصه شنگول و منگول برای کودکان
قصه شنگول و منگول و حبه انگور یکی از قصه های معروف، جذاب و شناخته شده برای بچه ها و والدین است. قصه شنگول منگول حبه انگور نمونه ای از نتیجه گوش نکردن به حرف والدین را برای بچه ها تشریح می کند در داستان شنگول و منگول خطراتی که گوش نکردن به حرف والدین برای بچه ها می تواند داشته باشد را با زبان کودکانه برای بچه ها توضیح می دهد. قصه شنگول و منگول متن جذاب و دلنشینی برای کودکان دارد و به همین دلیل است که کودکان از گذشته تا به امروز علاقه بسیار زیادی به شنیدن داستان شنگول و منگول دارند و از شنیدن آن سیر نمی شوند. این قصه کودکانه جذاب 2 قرن قدمت دارد و برای کودکان دوره های مختلف روایت شده است.

در این قصه به واسطه آقا گرگه، شنگول و منگول و حبه انگور درگیر داستان ها و مخاطراتی می شوند که با رسیدن به موقع مادرشان به خانه آن ها نجات پیدا می کنند.

قصه شنگول و منگول علاوه بر سرگرم کننده بودن می تواند به بچه ها گوشزد کند که حتما و در هر حالی به حرف والدین خود گوش دهند تا از مخاطرات و مشکلاتی که در محیط اطرف در کمین آنها نشسته در امان باشند و آسیبی به آنها وارد نشود

شنگول و منگول در این قصه توسط آقا گرگه خورده می شوند ولی با توجه به اینکه حبه انگور در گوشه ای از خانه قایم شده و با شنیدن صدای مادرشان و دیدن او موضوع را برای مادر تعریف می کند مامان بزی می تواند در زمان مناسب بچه ها را از شکم آقا گرگه بیرون بیاورد و آنها را نجات دهد.


قصه چون یکی از روش های آموزش غیر مستقیم است می تواند اثربخشی بالایی برای کودکان داشته باشد کودک در حین شنیدن قصه ناخواگاه و غیرمستقیم با مفاهیمی آشنا شده و آنها را می اموزد که بصورت مستقیم درک آنها برای کودک سخت خواهد بود.


ادامه ی داستان شنگول و منگول
ماجراهای شنگول و منگول برای کودکان به قدری جذاب و شنیدنی است که بسیاری از آن ها بعد از اتمام داستان شنگول و منگول، دوست دارند درباره ادامه زندگی این 3 بزغاله جذاب بدانند. داستان افسانه شنگول منگول نزدیک به دو قرن است که توسط برادران آلمانی گریم خلق شده است و از همان ابتدا مورد توجه و علاقه کودکان بوده است. حتما شما هم بعد از خواندن داستان شنگول و منگول، دیده اید که کودک بگوید:” بازم بخون، ادامشم بگو” ؛ اما بخاطر ادامه نداشتن داستان، آن را دوباره خوانده اید.

بنابراین ادامه داستان شنگول و منگول ذهن کودکان را درگیر می کند و ممکن است این سوالات برای آن ها ایجاد شود که:

شنگول و منگول بعدش چیکار کردن؟
دیگه هیچ وقت آقا گرگه مزاحم شنگول و منگول نشد؟
بقیه روزا که مامان بزی به صحرا میرفت، شنگول و منگول و حبه انگور تو خونه چیکار میکردن؟
شنگول و منگول همسایه نداشتن؟
دوستاشون کیا بودن؟
و سوالات دیگری که ذهن کودکان کنجکاو را درگیر می کند و دوست دارند درباره آن بدانند.





 

بالا