طفلک بیچاره ....

[هدی]

یک گوشه ایستاده بود
بی صدا
منتظر پدرش بود
روی موزائیک های جلوی یک سوپر مارکت
ارام و ساکت
یک پسر بچه بهش نگاه کرد
صدای مادرش امد
ای وای مادر اینجوری نگاهش نکن طفلک بیچاره
خدا قهرش می آید ...
دست پسرش را کشید رفت .
چند لحظه بعد صاحب مغازه امد
با تشر گفت :
اینجا نمان ...
عقب افتاده ....
دلخور شد توی چشم هایش دیدم
چند قدمی عقب تر رفت کنار سبزی فروشی ایستاد .....
شاگرد سبزی فروش با هسته زرد الود به سرش زد گفت :
هوی به چیزی دست نزنی خل و چل.....
برو رد کارت ....

پدرش اومد دست پسرش گرفت
بدون این که دلیلی وجود داشته باشد بابت رفتار نکرده پسرش عذر خواهی کرد

سرش را پایین انداخته بود
بی صدا به سمت ماشین رفت ...

ان روز فقط من دیدم
ولی مطمئنم که تنها نبودم
خدا هم از اون بالا دید
که فرشته کوچکش را
ان طفلک های بیچاره
چه طور دلخور کرده اند ....
انتخاب ان پسر سندروم دان نبود
ولی مجازات ان افراد
انتخاب خودشان بود

 

[هدی]

حقیقتا من با این کودکان
از نزدیک برخورد داشتم
به جرات می توانم بگم
که فرشتگانی از جانب خدا بر روی زمین هستند
ولی افسوس که ما نمی بینیم

 

[ملیسا]

افرین به شما
این افراد باید درک شند در جامعه
نباید باهاشون بدرفتاری شه

 

[ملیسا]

حقیقتا من با این کودکان
از نزدیک برخورد داشتم
به جرات می توانم بگم
که فرشتگانی از جانب خدا بر روی زمین هستند
ولی افسوس که ما نمی بینیم

میشه بپرسم شغلتون چیه؟

 

[هدی]

افرین به شما
این افراد باید درک شند در جامعه
نباید باهاشون بدرفتاری شه

ارامشی که دارند
خیلی زیباست گلم
خنده هاشون از ته دل
وخالص پاکه
همیشه به اطرافیانم گفتم
اگر اشک یکیشون به خاطر رفتار های انسان های به ظاهر عاقل
به زمین ریخته بشه
انجاست که عرش خدا واقعا به لرزه می افته

 

[هدی]

میشه بپرسم شغلتون چیه؟

عزیز دلم
من روانشناسی می خونم گلم

ولی توی اقوام
دو تا از بچه ها سندروم دان دارند عزیزم

 

[ملیسا]

عزیز دلم
من روانشناسی می خونم گلم

ولی توی اقوام
دو تا از بچه ها سندروم دان دارند عزیزم

مرسی که گفتید.

 

[هدی]

مرسی که گفتید.

خواهش می کنم عزیز دلم

 

[سرنوشت]

اگه تو واقعیت باشه من جای پدرش بودم میگفتم چی بلغور کردی عقب مونده تویی با این رفتارت به چه حقی بچمو میزنی می زدم د
مرتیکه پررو رو

 

[هدی]

اگه تو واقعیت باشه من جای پدرش بودم میگفتم چی بلغور کردی عقب مونده تویی با این رفتارت به چه حقی بچمو میزنی می زدم د
مرتیکه پررو رو

واقعیت بود
و پدرش ندید
فقط بر حسب عادت
همیشگی عذر خواهی کرد

 

[سرنوشت]

واقعیت بود
و پدرش ندید
فقط بر حسب عادت
همیشگی عذر خواهی کرد

خب به نظرت اشتباه نکرده هم ارزش خودشو هم بچشوآورده پایین وای چقدر اعصابم خورد شد کاش میشد اونجا بودم دست من بود حالشونو می گرفتم

 

[مامان مصی]

یک گوشه ایستاده بود
بی صدا
منتظر پدرش بود
روی موزائیک های جلوی یک سوپر مارکت
ارام و ساکت
یک پسر بچه بهش نگاه کرد
صدای مادرش امد
ای وای مادر اینجوری نگاهش نکن طفلک بیچاره
خدا قهرش می آید ...
دست پسرش را کشید رفت .
چند لحظه بعد صاحب مغازه امد
با تشر گفت :
اینجا نمان ...
عقب افتاده ....
دلخور شد توی چشم هایش دیدم
چند قدمی عقب تر رفت کنار سبزی فروشی ایستاد .....
شاگرد سبزی فروش با هسته زرد الود به سرش زد گفت :
هوی به چیزی دست نزنی خل و چل.....
برو رد کارت ....

پدرش اومد دست پسرش گرفت
بدون این که دلیلی وجود داشته باشد بابت رفتار نکرده پسرش عذر خواهی کرد

سرش را پایین انداخته بود
بی صدا به سمت ماشین رفت ...

ان روز فقط من دیدم
ولی مطمئنم که تنها نبودم
خدا هم از اون بالا دید
که فرشته کوچکش را
ان طفلک های بیچاره
چه طور دلخور کرده اند ....
انتخاب ان پسر سندروم دان نبود
ولی مجازات ان افراد
انتخاب خودشان بود مشاهده پیوست 364860

جانم مظلومترین ها هستن

 

[هدی]

خب به نظرت اشتباه نکرده هم ارزش خودشو هم بچشوآورده پایین وای چقدر اعصابم خورد شد کاش میشد اونجا بودم دست من بود حالشونو می گرفتم

اشتباه ترین کار اتفاق افتاده
ولی یک واقعیت تلخ این وسط وجود داره
نظر افراد برای دیگران مهم نیست
کار خودشون متاسفانه می کنند

 

[هدی]

جانم مظلومترین ها هستن

بله درسته

 

[مامان مصی]

بله درسته

ممنون عزیزم

 

[سرنوشت]

اشتباه ترین کار اتفاق افتاده
ولی یک واقعیت تلخ این وسط وجود داره
نظر افراد برای دیگران مهم نیست
کار خودشون متاسفانه می کنند

من بودم کاری میکردم به *** خوردن بیفته جوری که بگه کاش اینکارو نمی کردم