آیلما
Guest
شهریار به خاطر شکست عشقی، ترم آخر پزشکی دانشگاه رو رها میکنه و ترک تحصیل میکنه. یعنی حدود ۶ ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به خاطر شکست عشقی انصراف میده.
او به خواستگاری دختری که از آشناهاشون بوده میره ولی چون وضع مالی مناسبی نداشته جواب رد میشنوه.
تقریباً سه سال بعد از شکست عشقی سنگین به تهران سفر میکنه، روز سیزده بدر دوستاش او رو به گردش میبرن. کنار دوستاش بوده ولی اضطراب و تشویشی ناخودآگاه به سینهاش چنگ میندازه از دوستاش فاصله میگیره و تنهایی میره زیر درختی میشینه و به یاد روزهای خوبی که در تهران داشته اشک میریزه. تو همون روز معشوقش رو بچه به بغل و با همسرش میبینه، به خاطر همین این شعر رو سرودن:
«سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم»
شهریار در یکی از سمینارها و شب شعری که در شیراز به مناسبت بزرگداشت سعدی و حافظ برگزار شده بوده دعوت میشه، در اون سمینار شهریار غزل زیبایی میخونه که همه مبهوت میشن.
یه دختر دانشجوی رشته ادبیات از دانشگاه شیراز بلند میشه و مقالهای در توصیف شهریار میخونه و ایشون رو شهریار مسلم غزل میخونه . در پایان جلسه نزد شهریار میره و خیلی زیاد از شهریار تعریف میکنه و میگه که من عاشق و شیفته شما و این غزلتون شدهم.
شهریاد از دختر میپرسه اسمت چیه و اون میگه «غزاله» واسه همین فیالبداهه این تک بیت رو میگه:
«شهریار غزلم خواند غزالی وحشی
چه خوش است با غزالی صید غزالی کردم»
استاد شهریار در اواخر عمرشون به دلیل بیماری در بیمارستان بستری میشه و دکتر میگه که امیدی به بهبودی ایشون نیست.
دوستان شهریار واسه بهبود روحیه او میرن و بااصرار عشق قدیمی شهریار رو راضی میکنن که به عیادت شهریار بره، قبول میکنه و به عیادت شهریار که در بیمارستان بوده میره.
وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان میره شهریار صدای قدمهای عشق قدیمیش رو میشنوه، وقتی در اتاق رو باز میکنه شهریار این شعرو میگه:
«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا»
«نگو که سرنوشتِ من، شود مثال شهریار...»
او به خواستگاری دختری که از آشناهاشون بوده میره ولی چون وضع مالی مناسبی نداشته جواب رد میشنوه.
تقریباً سه سال بعد از شکست عشقی سنگین به تهران سفر میکنه، روز سیزده بدر دوستاش او رو به گردش میبرن. کنار دوستاش بوده ولی اضطراب و تشویشی ناخودآگاه به سینهاش چنگ میندازه از دوستاش فاصله میگیره و تنهایی میره زیر درختی میشینه و به یاد روزهای خوبی که در تهران داشته اشک میریزه. تو همون روز معشوقش رو بچه به بغل و با همسرش میبینه، به خاطر همین این شعر رو سرودن:
«سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم»
شهریار در یکی از سمینارها و شب شعری که در شیراز به مناسبت بزرگداشت سعدی و حافظ برگزار شده بوده دعوت میشه، در اون سمینار شهریار غزل زیبایی میخونه که همه مبهوت میشن.
یه دختر دانشجوی رشته ادبیات از دانشگاه شیراز بلند میشه و مقالهای در توصیف شهریار میخونه و ایشون رو شهریار مسلم غزل میخونه . در پایان جلسه نزد شهریار میره و خیلی زیاد از شهریار تعریف میکنه و میگه که من عاشق و شیفته شما و این غزلتون شدهم.
شهریاد از دختر میپرسه اسمت چیه و اون میگه «غزاله» واسه همین فیالبداهه این تک بیت رو میگه:
«شهریار غزلم خواند غزالی وحشی
چه خوش است با غزالی صید غزالی کردم»
استاد شهریار در اواخر عمرشون به دلیل بیماری در بیمارستان بستری میشه و دکتر میگه که امیدی به بهبودی ایشون نیست.
دوستان شهریار واسه بهبود روحیه او میرن و بااصرار عشق قدیمی شهریار رو راضی میکنن که به عیادت شهریار بره، قبول میکنه و به عیادت شهریار که در بیمارستان بوده میره.
وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان میره شهریار صدای قدمهای عشق قدیمیش رو میشنوه، وقتی در اتاق رو باز میکنه شهریار این شعرو میگه:
«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا»
«نگو که سرنوشتِ من، شود مثال شهریار...»