- عضویت
- May 4, 2023
- جنسیت
- خانم
معنی رفتن را وقتی فهمیدم که همسایه دوران کودکیام که دخترشان همبازیام بود ، برای همیشه از آنجا رفتند .
آن موقعها فکر میکردم ، اگر یواشکی زیر پتو زیاد گریه کنم ، شاید هیچ وقت از آنجا نروند .
اما آنها ، سر روز مقرر اثاثشان را بار زدند و رفتند .
معنی نشدنها را هم ، توی همان دوران فهمیدم . کلاس سوم ، مبصر کلاس اولیها شدم . هنوزم که هنوز است وقتی به خوشحالی حاصل از مبصر شدن فکر میکنم ، ناخودآگاه چیزی درون دلم تکان میخورد .
من وظیفه داشتم ناخنهایشان را ببینم ، قبل از معلم دفتر مشقهایشان را نگاه کنم و وقتی خانم معلمشان وارد کلاس شد ، بگویم : برپا ...
اما این خوشحالی و اعتماد به نفسی که یک دختر بچه ۹ ساله از مبصر شدن ، به دست آورده بود ، زیاد طولی نکشید .
پریچهر که هم جثه بزرگتری نسبت به من داشت و هم برادرزاده خانم مدیر بود ، به جای من مبصر کلاس اولیها شد .
آن موقع هم هر چقدر زیر پتو گریه کردم ، نتوانستم دوباره مبصر بشوم .
راستش بیشتر از کلاس اولیها دلگیر بودم ! کلاس اولیهایی که ازشان انتظار داشتم ، سراغم بیایند و بگویند : دلشان میخواهد من مبصرشان باشم نه پریچهر ...
اما هیچ کدام از این اتفاقها هم نیفتاد . پریچهر تا آخر سال مبصر کلاس اولیها ماند و اسمشان را توی «بد»ها ، «خوب»ها نوشت ...
بزرگتر که شدم فهمیدم ، خیلی چیزها دست من نیست ... یعنی دست ما نیست !
آدمهای رفتنی باید بروند
و آدمهای ماندنی ، تحت هر شرایطی میمانند .
اتفاقایی که باید بیفتند ، میافتند
و اتفاقهایی که نباید ...
آن موقع نه تنها از رفتن دختر همسایه ناراحت بودم که از خودش هم برای تن دادن به رفتن ، دلگیر ...
اما بعدها خودمان هم از آنجا اثاثکشی کردیم و من هم رفتنی شدم .
همه ما بارها و بارها جزو آدمهای رفتنی و ماندنی شدهایم . درست مثل آدمهایی که ما را از رفتنشان دلگیر کردند و به گمان ما ، ماندن را بلد نبودند ..
حالا که چندین سال از روزگار کودکیام میگذرد ، فهمیدم رفتن آدمها ، نشدن اتفاقات جز لاینفک زندگی هستند .
باید بروند ، باید نشوند تا زندگی با تمام دلتنگیهایش معنا پیدا کند .
حالا یاد گرفتهام تا میتوانم از آدمها عکس و خاطره جمع کنم تا رفتنشان را تاب بیاورم .
یاد بگیریم رفتن ها را تاب بیاوریم .