شعر همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

بارونِ بهاری؛

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Nov 15, 2023
جنسیت
خانم
همه عُمر بَر ندارم سَر از این خُمارِ مَستي

که هَنوز مَن نبودم که تُو در دِلَم نشستي

تُو نه مثلِ آفتابی که حضور و غیبت اُفتد

دِگَران رَوَند و آیند و تو همچنان که هستي

چه حکایت از فَراقَت که نداشتم ولیکن

تو چو روي باز کردی دَرِ ماجرا ببستي

نظري به دوستان کن که هزار بار از آن بِه

که تحیّتی نویسي و هدیتی فرستي

دلِ دردمند ما را که اسیر توست یارا

به وصالْ مرهمي نِه چو به انتظار خستي

نه عجب که قلب دشمن شکني به روز هَیجا

تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستي

برو ای فقیه دانا به خداي بخش ما را

تو و زهد و پارسایی من و عاشقي و مستي

دل هوشمند باید که به دلبري سپاري

که چو قبله‌ایت باشد بِه از آن که خود پرستي

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد

چه کنند اگر زبوني نکنند و زیردستي

گِله از فراق یاران و جفاي روزگاران

نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستي
 

بالا