زن باباش

[Neg🍓ar]

من امشب مادرشوهرم زنگ زد گفت بابا زنگ زده بیاین بریم خونه زنش.
منم گفتم باشه عزیزم خبر میدم اگه خاستیم بیایم
ب همسرم گفتم گفت حوصله زن بابامو ندارم شما دوس داری برو.
(من نرفتم چون ی بار زنگ زد بیا ابجی اینجای
یعنی خاهرشوهرم گفت چرا بچمو تیاوردی گفتم خاب بود حالش بد بود من بیدارش نکردم برگشت گفت چ خابیدنیه و سردرد یه از اون چقدر میخابه واویلا) ناراحت شدم دیگ نرفتم تاامشب.
ب مادرشوهرم زنگ زدم گفتم، مامانجون من نمیام شما برید من باید شام بزارم و کلی کار دارم فردا شنبه س..
خلاصه رفتن..
من داشتم شام میکشیدم دیدم برادرشوهرکوچیکم اس داده (آبجی نیومدی اینا فکر میکنن شما خلوت کردین منم گفتم عیب داره مهم نیست داداشی)
گفتم شام نخوردی بیا خونه ما
گفت باشه عشق داداش میام.
وقتی اومد برگشت گفت ابجی زن بابا میگه داداشو جادو کردی (یعنی شوهرمو)
میگه دعای دهن بند بهش دادی دهنش بسته س همش ب حرفات گوش میده
الان من با این ادم بیشعور چیکار کنم؟
ی سره دلش میخاد دعوا بندازه تو زندگیم؟
چیکار کنم واقعا
ارتباطمو خییییلی کم کردم ولی فایده نداره.
شوهرم میخاست زنگ بزنه سروصدا کنه ولی نذاشتم
الانم سردرد شد مسکن دادم خابیده .
تورو خدا بیاین راه کار بدین دلم گرفت از دست کارای اینا
برادرشوهرم فضول یا هیز نیس
مث داداشمه و کلا هوامو داره لطفا نگین چقدر بی ادبه و فلان

اگه تکرار شد به زنه بگو زندگی ما حتی به مادر واقعیش هم ربط ندارع چه برسه به تو
دیگه دخالت نکن نذار احترام بشکنم

 

[yekta 16]

اگه تکرار شد به زنه بگو زندگی ما حتی به مادر واقعیش هم ربط ندارع چه برسه به تو
دیگه دخالت نکن نذار احترام بشکنم

اینم حرف قشنگیه ممنون

 

[Neg🍓ar]

اینم حرف قشنگیه ممنون