رابطه با خانواده همسرم ، موندم چکار کنم؟؟

[nasi ioon]

سلام قبل اینکه توضیح بدم چی شده، شما اگه خانواده همسرتون شب عروسی وسط تالار عمدن دعوا راه بندازم و مراسمتون خراب شه آیا بعدن حاضر به ارتباط باهاشون هستین یا خیر؟ لطفا دلایلتونم بگید

 

[مااماان_ساامیاار]

دلم نمی خواد ریختشونو ببینم ولی مجبوری برای آسیب ندیدن زندگی مشترکت ارتباط بگیری ولی از اول فاصله حفظ کن

 

[nasi ioon]

دلم نمی خواد ریختشونو ببینم ولی مجبوری برای آسیب ندیدن زندگی مشترکت ارتباط بگیری ولی از اول فاصله حفظ کن

خب همین به زور تحمل کردنشون اعصاب و روان مو پریشون کرده، جالب اینکه که شوهرم بهشون جلوی من محبت هم میکنه

 

[عاطفه]

وااای منم دیشب ی سمی تو خونمون بود.... حال منو خراب کرد... ناراحتم

 

[nasi ioon]

چجوری ازشون فاصله بگیرم؟

 

[عاطفه]

چجوری ازشون فاصله بگیرم؟

از شوهرت طلاق بگیر....


نمیشه در کل باید تحمل کرد دیگه

 

[nasi ioon]

بدترین کار قطع ارتباط هست
سیاست داشته باش
خودتو دشمن شاد نکن
هر چی باشه شوهرت ثمره زندگی اوناست
دسترنج اوناست
بخور بپوش پس انداز کن
اونارو هم داشته باش سالی یکی دوبار دعوتشون کن برو ازشون شام وناهار بخور
یکی دوساعت بیشتر نیست
باور کن سخت نیست

نه بابا محل زندگیشون سه چهار ساعت با ما فاصله داره هر وقت دلشون بخواد میان چن روز میمونم خونمون منم باید در خدمتتون باشم!!!

 

[nasi ioon]

محل زندگیشون سه چهار ساعت با ما فاصله داره هر وقت دلشون بخواد میان چن روز میمونم خونمون منم باید در خدمتشون باشم، تو یه خونه بودن اونم چن روز برام قابل تحمل نیس

 

[Choi mary]

ارتباط نداشته باشم چیکار کنم پدر و مادر شوهرم هستن نمیشه که انتظار داشت شوهرم از قید پدر و مادرش بگذره مگه خود من میگذرم که اونم بگذره فقط یه خاطره بد از عروسی می مونه توی دلم که باید سعی کنم کمرنگترش کنم برای خودم بعضی چیز ها رو ادم به خوبی خود شوهر باید ببخشه وگرنه اون زندگی زندگی نمیشه

 

[سارای]

منظورم شما نیستید ولی خیلی مواقع عروس یا خانوادش مقصرن
ما که کل قضیه رو نمیدونیم نمیتونیم قضاوت کنیم

 

[سرنوشت]

یه کاری کن انقدر نیان یعنی چی میان می مونن همش

 

[nasi ioon]

یه کاری کن انقدر نیان یعنی چی میان می مونن همش

یعنی چجوری؟

 

[nasi ioon]

منظورم شما نیستید ولی خیلی مواقع عروس یا خانوادش مقصرن
ما که کل قضیه رو نمیدونیم نمیتونیم قضاوت کنیم

فقط حسادت بوده همین.. مادر شوهرم همش به مادرم حسادت می‌کرده مثلا چرا اون رانندگی می‌کنه من بلد نیستم؟ چرا فن بیانش قویه من نیستم؟ چرا اشپزیش بهتره و.... و همینطور علامت از همسرم خواسته بودم جلوی اونا به من محبت نکنه!!!

 

[سرنوشت]

یعنی چجوری؟

مثلا یکی بود قصدش این نبود که نیان یا کم بیان ولی خب ته دلش دوست داشت کم بیان

اول زیاد می یومدن بحثشون شد اعتراض کرد به رفتارشون که دلخورش می کنن یکم کمتر اومدن یه بار دیگه هم همینطور رفت خونه ی باباش گفت طلاق میخوام شوهرم فلانه خانواده اش فلانن نمیخوام برم شوهرم به زور می برتم و اینا یه مدت قطع رابطه کرد کمتر رفت اونا هم کمتر اومدن بعدها هم اومدنی تنها گیر میاورد مثله خودشون حرفش افتادنی گیر میداد دیگه جواب بدی هاشونو میداد دیگه خیلی کم اومدن ، دیگه عادت کردن همه جا کم میرن ، با اینکه عروسشون بیشتر میره اونا خیلی کم میان

اون یکی عروسشون هم از قصد صبحونه کامل نیاورده پاشدن رفتن نگفته بمونید البته کارش بد بود ولی اینکه می مونن هم اشتباهه خب تازه یه شهر بودن

 

[آوازقو🦢]

گور پدر پدرجدشون
شوهرت پایه باشه حله
عروسی مام انچنان گل و بلبلی نبود ولی من اصلا یادش نمی افتم خوبی هایی که همسرم کرده جبران همه گندکاریاشون شدبرام
فیلم عروسیمون خراب شد مادرشوهرم میگف چرا تو ناراحت نیسی فیلمتون خراب شده

اون بیشتر ناراحت شده بود
ماجدا ازاونها نیستیم خواه ناخواه بهم ربط داریم
رابطه اتو کمتر کن نه یهویا اروم اروم

 

[صبح _ آفتابی]

آره
چون شوهرم دیر یا زود میره سمت اونا و مقصر میشم من
اما زهر خودمو زیر زیرکی میریزم
به قولی با پنبه سر میبرم