دیگر نمی زند ...

هدی

⭐⭐سوپر استار⭐⭐
عضویت
May 14, 2023
جنسیت
خانم
قلبم را می گویم ...
دیگر مثل سابق نمی زند ...
مثل سابق با من هم دردی نمی کند ..‌
بهانه می گیرد
خود را بی دلیل به اطراف می زند ...
گویی قرار است از این صندوقچه متروکه فرار کند ...

او را دیدم
خودش بود با موهای جو گندمی
و چشم های خاکستری
گوشه ای کنار جدول های خیابان ایستاده بود ...
همان لبخند ساده همیشگی
همان اتوی لباس بی قید شرط
چیزی تغییر نکرده بود ..
به جز دستانش ...
همان دست ها که به جای من،، دست های دیگری را پناه داده بود ..
با دیدنش
قلبم به تپش افتاد
دوست داشتم در آغوشش پناه بگیرم ...
صدای دخترم بلند شد
بابا ....
دوید و او را در آغوش گرفت ...
به سمت من می امدند
باورم نمی شد
یک قدم تا رسیدن به من و بعد.....
از من رد شدند ...
مانند هزاران دفعه قبل و قبل تر ....


هر بار یادم می رود که جسمم سالهاست در آغوش خاک خوابیده
و روح من قابل لمس نیست
اما ...
 

God.

⭐کاربر برتر⭐
عضویت
Dec 31, 2023
جنسیت
خانم
قلبم را می گویم ...
دیگر مثل سابق نمی زند ...
مثل سابق با من هم دردی نمی کند ..‌
بهانه می گیرد
خود را بی دلیل به اطراف می زند ...
گویی قرار است از این صندوقچه متروکه فرار کند ...

او را دیدم
خودش بود با موهای جو گندمی
و چشم های خاکستری
گوشه ای کنار جدول های خیابان ایستاده بود ...
همان لبخند ساده همیشگی
همان اتوی لباس بی قید شرط
چیزی تغییر نکرده بود ..
به جز دستانش ...
همان دست ها که به جای من،، دست های دیگری را پناه داده بود ..
با دیدنش
قلبم به تپش افتاد
دوست داشتم در آغوشش پناه بگیرم ...
صدای دخترم بلند شد
بابا ....
دوید و او را در آغوش گرفت ...
به سمت من می امدند
باورم نمی شد
یک قدم تا رسیدن به من و بعد.....
از من رد شدند ...
مانند هزاران دفعه قبل و قبل تر ....


هر بار یادم می رود که جسمم سالهاست در آغوش خاک خوابیده
و روح من قابل لمس نیست
اما ...
چه غم انگیز 🥺
 

بالا