دلنوشته این روزهای من

  • شروع کننده موضوع nili
  • تاریخ شروع

nili

Guest
ساعتو نگاه میکنم
12:12 دقیقه
اینجا شیراز...
نزدیک یه هفته ای میشه که بیمارستانم
یه هفته ای میشه که اتاقمو تمیز نکردم جارو نکردم
نشستم رو میزم و خاطره ننوشتم
آخ
یادم رفت موقع اومدن دفتر یادداشت های روزانه ام رو بیارم ...
یه هفته ای میشه که موقع خواب مامانم بوسم نکرده
نگفته شبت بخیر
ولی خوب بازم خداروشکر یه تلفنی وجود داره که بعضی اوقات مرهم دلتنگی آدم باشه
کی فکرشو میکرد
منی که از آزمایش خون ساده میترسیدم اینجوری درگیر بیمارستان و این جور چیزا بشم
خودمم اولش نمیدونستم که چه طور قراره کنار بیام
نمیدونستم چه قدر میتونم تحمل کنم
ولی داره میگذره
سخت و آسون
داره میگذره
از سختی هایی که داشته برای من بدترین و عذاب آور ترینش کچل شدن بود آخه موهام بلند شده بود بعد یه مدت زیاد
میخواستم برم یه رنگ عجیب غریب بزنم بهشون مثلا صورتی ،سبز یا ..
ولی خوب نشد ...
خیلی چیزا بود که وقتی فهمیدم شرایط زندگیم این شکلیه گفتم چه قد حیف که انجامشون ندادم
چه قد حیف که بیشتر برای یه چیزایی وقت نذاشتم
و چه قد حیف که هیچ وقت قدر سلامتیمو نمیدونستم
کلا مریض نمیشدم از بچگیم
این بار هم با یه ورم تو گلوم که همه میگفتن عفونته شروع شد
ولی آخرش ...
حرفی ندارم دیگه
زندگی خیلی غیر قابل پیش بینیه
درست همونجایی که فکر نمیکنی ازش ضربه بخوری
از همونجا بهت ضربه میزنه
و یهو
چشماتو باز میکنی میبینی غرق جنگیدن برای یه چیزایی شدی که چند ماه پیش حتی بهشون فکر هم نمیکردی
مرسی که خوندید
مرسی که همراهم بودید و حالم رو میپرسیدید
امیدوارم این مهمون بدجنس در خونه هیچ کسو نزنه
و در آخر
ازتون میخوام با قلبای قشگتون برای آشتی کردن من و دوستم دعا کنید
این روزا
این شبا
این ساعتا
خیلی بهش نیاز دارم
خیلی آرومم میکرد....
قدر آدمای اطرافمون رو بدونیم
الان دلم بیشتر از هروقت دیگه میخواد همرو بغل کنه
دلم بیشتر از هر وقت دیگه میخواد با همه مهربون باشه
مواظب دل همدیگه خیلی باشیم
معلوم نیست کی آخرین دیدارمون باشه
معلوم نیست کی دوباره بتونیم عزیزترین آدمای زندگیمون رو در آغوش بکشیم
حواسمون باشه
به خیلی چیزا
دوستون دارم
نیلی
 

ساده دل?

Guest
انشاالله خیلی زود سلامتیتو بدست بیاری آبجی گلم ودوستتم خیلی زود بیاد به دیدنت بهترینای دنیا رو برات آرزومندم که اولیش سلامتیه ??
 

مهرانه

Guest
منم یه هفته دوسال پیش بستری بودم ...غمی که تو بیمارستان دیدم خیلی سخته بود ...وقتی صدای بوق ماشینا رو میشنیدم انگار دلم پر میزد
 

مهرانه

Guest
دوست خوبم انشاالله زود خوب میشی خیلی زود تو میتونی ?????
 
استارتر
استارتر

nili

Guest
منم یه هفته دوسال پیش بستری بودم ...غمی که تو بیمارستان دیدم خیلی سخته بود ...وقتی صدای بوق ماشینا رو میشنیدم انگار دلم پر میزد
آره ....
امیدوارم هیچ وقت هیچ وقت دیگه نیای جز واسه چیزای خوب:love:
 

Nazbanoo

Guest
انشاالله هر چه زودتر سلامتیتو بدست میاری وهمه کارهایی که گفتی انجام میدی دوست خوبم❤برای سلامتیت دعا میکنم
❤ اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجه الشریف ❤
 
استارتر
استارتر

nili

Guest
انشاالله هر چه زودتر سلامتیتو بدست میاری وهمه کارهایی که گفتی انجام میدی دوست خوبم❤برای سلامتیت دعا میکنم
❤ اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجه الشریف ❤
ممنونم عزیزدلم :love: :love: :love:
 

مهرانه

Guest
آره ....
امیدوارم هیچ وقت هیچ وقت دیگه نیای جز واسه چیزای خوب:love:
یادمه دوسال پیش وقتی بستری شدم مشکلم باعث شده بود موهام بریزه ...وقتی رسیدم خونه موهامو دیدم ...انقد بد شده بود ...ب بابام‌گفتم باماشین بزن ..هرچقد گفت ن گفتم دوست ندارم دیگه ...کچل کردم انگار میخاستم برم سربازی ...??
 

مهرانه

Guest
دوباره الان اونده تا کمر ...وسوسه میشم بزنم????
 

مهرانه

Guest
حس دردی که الان میکشی رو من لحطه ب لحظه کشیدم‌...اجازه ملاقات ب پسرم نمیدادن ..یه شب ازبس گریه کردم ...دکتر کشیک گفت بیارن پسرشو بره تو حیاط بلکه اروم شه ??????????هرروز صب ب داداشم میگفتم براش ایباب بازی بخر ببر بده بگو مامان داده ...بعدش برام‌فیلم میفرستادن ...خیلی بد بود
 

مهرانه

Guest
گل مهربون حتما خوب میشی دوباره زندگیت پراز لحطه های شیرین میشه ...تلخی این روزا رو حتما خدا برات جور دیگه شیرین میکنه??????????
 
استارتر
استارتر

nili

Guest
حس دردی که الان میکشی رو من لحطه ب لحظه کشیدم‌...اجازه ملاقات ب پسرم نمیدادن ..یه شب ازبس گریه کردم ...دکتر کشیک گفت بیارن پسرشو بره تو حیاط بلکه اروم شه ??????????هرروز صب ب داداشم میگفتم براش ایباب بازی بخر ببر بده بگو مامان داده ...بعدش برام‌فیلم میفرستادن ...خیلی بد بود
عزیزم :( :( :(
 

........

Guest
خیلی خیلی زود این روزا تموم میشه و نیلی ما میشی الگوی همه افراد ضعیف???
 

بالا