- عضویت
- May 4, 2023
- جنسیت
- خانم
برای دیدن لینک ها باید به حساب کاربری خود وارد شوید و یا ثبت نام کنید
دلم یک عید قدیمی میخواهد !
اسفند ماه ، وقتی آخرین روز مدرسه تمام شود و با هیجان به سوی خانه ی تمیز و پر از شیرینی و آجیل بروم . خانه ایی که از چندین روز قبل با غرغرهای مادر تمیز شده و غبارهای سال گذشته از آن زدوده شده و از در و دیوارش بوی تمیزی به مشام میرسد و منتظر ورود خاله و عمه و دایی و عمو و کلی سر و صدا و شادیست .
با خوشحالی با خواهرهایم تخم مرغها را رنگ کنم و در جدال بر سر زیبایی تخم مرغهایم ، پدر و مادرم را به داوری دعوت کنم و بشنوم که "همه تخم مرغها به نوعی زیبایند" و راضی و ناراضی از این قضاوت به جدال بر سر چیدن سفره هفت سین بپردازم .
با ذوق به پیراهن سفید با آستین های پف پفی و سارافون چهارخانه ی خریده شده ام در آینه نگاه کنم و کفش های بندی قرمزم که دلم برایشان غنج می رود و با امیدواری چشم به قرآنی بدوزم که عیدی امسال لابه لای ورق هایش جا خوش کرده و به حساب و کتاب و پیش بینی مبلغ عیدی امسالم بپردازم و رویا پردازی که با آن ها چه کار کنم و چه کیفی داشت وقتی مبلغ عیدیت از بقیه بالاتر بود .
روز اول عید لباس نو پوشیده به خانه ی پدر و مادربزرگ بروم که بوی نان پنجره ای و قطاب و شیرینی نخودچی از سر کوچه بیاید . چقدر این مهمانی رفتن هیجان داشت گویی برای بار اول است که به خانه شان میرویم .
دلم شمعدانی های سرخ کنار حوض مان را میخواهد ؛
بنفشه ها و اطلسی ها ...
و "مادرم" که به صدا کردنِ مهربانانه ی پدرم پاسخ میدهد .
دلم تماشا میخواهد ؛
وقتی که همگی لباس نو پوشیده به خانه ما می آمدند
دلم خنده های جوان مادرم را میخواهد ، وقتی هزار بار زیباتر میشد .
دلم یک عید قدیمی میخواهد
یک عید واقعی
که در آن تمام مردم شهر
بی وقفه شاد باشند ،
نه کسی عزادار باشد و نه بیم بیماری تن شهر را بلرزاند ؛
عیدی که دنیا ما را قرنطینه نکند .
دلم ، یک عید قدیمی میخواهد
بدون ماسک ، بدون درد ، بدون این همه رنج و دلهره ...
دلم روز آخر اسفند را میخواهد که از مدرسه بسوی خانه بدوم و بدوم و ...