هدی
⭐⭐سوپر استار⭐⭐
- عضویت
- May 14, 2023
- جنسیت
- خانم
باید به خودم بر می گشتم
من می توانستم
خودم را دوباره از نوع بسازم
یکم همت می خواست
یکم امید لازمه که بعد دیدنش ان روز
این امید پیدا شد .....
اون روز
عزم و جزم کردم برای خوب شدند
دو روز صبر کردم دقیقا روز سوم لباس پوشیدم
برم عطر بخرم
توی پاساژ دنبال مغازه اش بودم
که پیداش کردم
اخ پشت ویترین نشسته بود ماشالله به این شعور تا من را دید بلند شد
احوال پرسی کردیم
۱۰ دقیقه نگذشته بود یک نفر با صدای نازک از پشت سرم صداش کرد رضا جان عشقم ....
درد بگیری با این صدات تو کی هستی
پشت سرم نگاه کردم
چشمتان روز بد نبینه
یک زن بود که
مژه هاش کاشت
موهاش رنگ و مش
بینی عملی
لب ها پروتز
صورت تزریقی
ناخون ها کاشت
اه اه
این چی بود
قشنگ چند سال بزرگتر ازش بود
خاک تو سرت کنند رضا این میمون کیه
حیف تو نیست این بهت بگه عشقم
چقدر مردم بیشعور می شوند که با خودشان این کارها رو می کنند
با خودم درگیر بودم که چند ثانیه بعد جلو امد با من احوال پرسی کرد
حال مامان و بابا رو پرسید
خدایا این کیه من و از کجا میشناسه
تا بلاخره صدای رضا امد گفت جانم رویا جان خوش امدی
خدای من رویا بود خواهر رضا
اصلا نشناختمش
چقدر عوض شده
چقدرخوشگل شده
چه زیبا صحبت می کرد
اخه یک نفر چقدر کمالات می تواند داشته باشد
من را مهمان کرد
برد کافه پاساژ
هر چی از شعورش بگم کم گفتم
چه صدای ظریف و زیبای
ماشالله ماشالله چشم نکنمش انشالله
اخرش هم یک عطر خوش بو مرا مهمان کرد
ان روز روی ابر ها بودم
خوب شد من و دید
دیگه از یادش عمرا برم
یعنی اصلا نمی گذارم فراموشم کنه
دوروز بعد دست ابجی گرفتم رفتیم عطر بخریم
به زور بردمش
زورش می امد بیاد
اینقدر گفتم تا راضی شد به ابجی گفتم
عطر رایگان به من دادن زشته بیا بریم یکی بخر من حساب می کنم
بابا صدای من این مدت شنید ه بود
بسم الله کرد کتش پوشید گفت منم میام
هر چی گفتم شما کجا
هر چی می خوای بگو من بخرم برات گفت
نه می خوام بیام عطر بخرم
کلاه قره گل خودش سر کرد و کتش پوشید
تسبیح به دست با ما امد
توی مغازه رویا و رضا جلوی بابا خم و راست می شدند
اخرشم بابا ازش یک جعبه ۱۲ تایی عطر حرم خرید ...
من می توانستم
خودم را دوباره از نوع بسازم
یکم همت می خواست
یکم امید لازمه که بعد دیدنش ان روز
این امید پیدا شد .....
اون روز
عزم و جزم کردم برای خوب شدند
دو روز صبر کردم دقیقا روز سوم لباس پوشیدم
برم عطر بخرم
توی پاساژ دنبال مغازه اش بودم
که پیداش کردم
اخ پشت ویترین نشسته بود ماشالله به این شعور تا من را دید بلند شد
احوال پرسی کردیم
۱۰ دقیقه نگذشته بود یک نفر با صدای نازک از پشت سرم صداش کرد رضا جان عشقم ....
درد بگیری با این صدات تو کی هستی
پشت سرم نگاه کردم
چشمتان روز بد نبینه
یک زن بود که
مژه هاش کاشت
موهاش رنگ و مش
بینی عملی
لب ها پروتز
صورت تزریقی
ناخون ها کاشت
اه اه
این چی بود
قشنگ چند سال بزرگتر ازش بود
خاک تو سرت کنند رضا این میمون کیه
حیف تو نیست این بهت بگه عشقم
چقدر مردم بیشعور می شوند که با خودشان این کارها رو می کنند
با خودم درگیر بودم که چند ثانیه بعد جلو امد با من احوال پرسی کرد
حال مامان و بابا رو پرسید
خدایا این کیه من و از کجا میشناسه
تا بلاخره صدای رضا امد گفت جانم رویا جان خوش امدی
خدای من رویا بود خواهر رضا
اصلا نشناختمش
چقدر عوض شده
چقدرخوشگل شده
چه زیبا صحبت می کرد
اخه یک نفر چقدر کمالات می تواند داشته باشد
من را مهمان کرد
برد کافه پاساژ
هر چی از شعورش بگم کم گفتم
چه صدای ظریف و زیبای
ماشالله ماشالله چشم نکنمش انشالله
اخرش هم یک عطر خوش بو مرا مهمان کرد
ان روز روی ابر ها بودم
خوب شد من و دید
دیگه از یادش عمرا برم
یعنی اصلا نمی گذارم فراموشم کنه
دوروز بعد دست ابجی گرفتم رفتیم عطر بخریم
به زور بردمش
زورش می امد بیاد
اینقدر گفتم تا راضی شد به ابجی گفتم
عطر رایگان به من دادن زشته بیا بریم یکی بخر من حساب می کنم
بابا صدای من این مدت شنید ه بود
بسم الله کرد کتش پوشید گفت منم میام
هر چی گفتم شما کجا
هر چی می خوای بگو من بخرم برات گفت
نه می خوام بیام عطر بخرم
کلاه قره گل خودش سر کرد و کتش پوشید
تسبیح به دست با ما امد
توی مغازه رویا و رضا جلوی بابا خم و راست می شدند
اخرشم بابا ازش یک جعبه ۱۲ تایی عطر حرم خرید ...