داستان بازی ...پارت ۶

هدی

⭐⭐سوپر استار⭐⭐
عضویت
May 14, 2023
جنسیت
خانم
استیو انتخاب کردم به نظرم با من رک و صادق بود دفعه اول که با هم روبرو شدیم واقعاً قصدم همونی بود که خودش می‌گفت نزدیک شدن به نورمن بود.....

در توصیف استیو موهای مشکی و کوتاهی داشت کمی حالت فر مانند بود
صورتی خشن وجدی که حتی چشم های یشمی رنگش این جدیت از بین نبرده بود
لب هایش گویی با خنده غریبه بودن ته ریش ساده در صورت داشت
قدش از من یک سر گردن بلند تر بود با بازوهای پهن و درشت
شلواری لی به تن داشت و تیشرت رنگ مشکی در دستانش چند انگشتر و در گردنش دو عدد گردنبند بود دو سه سالی از من بزرگتر بود
خوب دیگه کاری نمی شد کرد
باید با این تیپ و قیافه کنار می امدم
بهش گفتم شروع کن ......
تو چشم های من خیره شد و گفت چی رو شروع کنم ....
گفتم هر چی از خانه می دانی بگو ...
نه نه ای کرد و گفت
اینطوری نمیشه بیا باهم بازی کنیم تاس می اندازیم هر که بیشترین عدد اورد سوال می پرسه ......
مسخره به نظر می امد ولی از طرفی جالب بود .....
قرار بود صادق باشیم
تاس اول من ۱
استیو ۴
سوال پرسید چند سالته اهل کجای با کسی در رابطه هستی .؟؟؟؟
۳۰ ساله ام و از دیارم بهش گفتم و اینکه با کسی نیستم ...
پرتاپ تاس دوباره اون بیشتر اورد من سه و اون ۵ .....
از خانواده ات بگو .....
من در کودکی مادر و پدرم از دست دادم و تا چند وقت پیش با پدر بزرگم زندگی می کردیم و الان با عمه ام مهاجرت کردیم....
دست داخل جیبش کرد و یک تاس دیگه رو هم در بازی اورد
عالی شد مجموع دو تاس ....
تاس ها رو پرتاپ کردیم
هانا ۱۰
استیو ۷
اره این شد بلاخره شانس در خونه من زد باید بگه دیگه نمی توانست انکار کنه
چشم هام برق زد و یک دست بلند زدم گفتم اخ جون بردم رو بهش کردم گفتم حالا تو بگو
این خانه چه جریانی داره .؟؟؟؟
_واقعا ؟؟؟
_چی واقعا استیو؟؟؟؟
_انتظار داری تمام سوال ها ت با یک بار تاس انداختن بگیری ...بخش بخش بپرس؟؟؟؟
_اوکی ،اوکی ،ببخشید حواسم نبود
خوب بگو خانواده قبل از ما چه جور خانواده ای بودن
_همیشه اینطوری هانا؟؟؟
_یعنی چی ؟؟؟
_همیشه مثل بچه کوچیک ها ذوق می زنی و گوشه صورتت بعد خنده چال می افته ....
یعنی خواسته هات از زندگی اینقدر کوچیکه ...درست مثل یک دختر بچه ۱۰ ساله
نیش خندی زد
ای خدا حیف نمیشه کارم بهش گیره
وگرنه بلای سرش می اردم تا بفهمه این دختر بچه ۱۰ ساله چه حیوان درنده ای در وجودش پنهان کرده ....
شیطونه می گه جفت پا برم تو دهنش
بدبخت خبر نداره ۴ تا کمربند کاراته دارم
حیف نمیشه الان ضربه فنی اش کنم اون پوز خند مسخرهاش به خاک بمالم
گفتم ...جواب بده خواهشا به حاشیه نرو .....
مسخره باز خندید مردک بیشعور ...
ای خدا هر چه خول و دیوانه است به پست من می خوره
هر چی نورمن و کارلوس با شعور این بیشعور از ادم به دور .....

شروع کرد ...تا حالا از این مرد های کت شلواری که خط اتوی لباس و شلوارشون یک روز جابه جا نمیشه دیدی ....
همان کسایی که بوی عطرشون ۱۰۰ تا خونه می بره ساعت مارک دار توی دستشان یک کیف چرم به دست دیگه
کروات صاف و موهای مرتب یک طرفه ...همون های که کت و پالتو روی هم می پوشند فکر می کنند هر چه اراسته تر با کلاس تر .....
بدبخت بیچاره طوری داره تعریف می کنه انگار ادم ندیده ام خبر نداره یک عاشق دل خسته این مدلی داشتم از یاد اوری اون و قیافه استیو خنده کوچیکی کردم
با تعجب نگاهم کرد گفت
چرا می خندی
گفتم ببخشید
گفت اشکالی نداره ولی یادت باشه این خنده تا اخر نگه داری...شروع کرد
فرد پدرخانواده از همون ادم ها بود
یک ادم مرتب و با انظباط همه چیزش روی قائده
لورا همسرش هم دقیقا همین مدل شخصیت بود ...
همه حسرت زندگیشون می خوردند
امیلی دختر ۲۰ ساله این خانواده بود متین با شخصیت از اون دخترهای همه چیز تمام که فکر و ذهنش شده بود کالج .....
تا این که توی دردسر بدی افتاد
عقل و هوشش به زوال رسید
خانواده برای حفظش تمام سعیشون کردن
ولی جنون امیلی بیشتر از حد ممکن بود
دیگه فریاد های فرد و لورا هر روز بلند می شد
هر کدوم دیگری مقصر می دانستند
توی این شرایط امیلی چند باری از پنجره فرار کرد
به چند نفری اسیب زده بود خلاصه
خانواده راه های درمانی شروع کردن ولی سر انجام کار جالب در نیامد یک روز امیلی در حالی که تمام بدنش کبود بود از خانه فرار کرد
توی محوطه داد می زد پدرم قاتله
پدرم قاتله .....
وقتی داخل خانه رفتیم
کل اعضای خانواده مرده بودن
امیلی با یک خنده مسخره بهشون نگاه می کرد
اون روز امیلی به همه می گفت از توی اتاق بهش می گفتند
پدرت قاتل و باید کشته بشه
و بعد از کشتن پدرش تمام افراد حانواده رو بابت اسارتش تو اون اتاق کشته بود ....
اب دهنم قورت دادم گفتم
خوب این چه ربطی به خانه داره ؟؟؟؟
خندید گفت خانواده ای که قبل از شما در این خانه زندکی می کردن هم این نظر داشتند
گفتم یعنی چه ؟؟؟
گفت قبل امیلی ....خانواده اش
فرد این خانه در شرایطی گرفته بودن که ساکنین قبلش همه توسط پسر بزرگ خانواده داخل این خانه کشته شدند
و فرد و لورا اعتقادی به خرافات نداشتن تا اینکه
دختر خودشون به این جنون رسید .....
الان بعد از چندین سال شما این خونه نحس گرفتید ..
راستی اتاق امیلی الان مال کیه....
دست هام یخ کرده بود .....
این چی می گفت ......
از این سوال بدتر هم میشه الان پرسید
گفتم بی خیال تاس بندازیم ؟؟؟ تصمیم داشتم در برد بعدی از دردسری که امیلی داخلش قرار گرفته بود بپرسم ....
تاس انداخت ...
۱۲ استیو
۵ خودم....
سوال پرسید ؟؟؟روز اول که اومدی سمتم برای نورمن بود یا فقط پرسش سوال؟؟؟؟


ای خدا اره مثل اینکه از اون سوال وحشتناک تر هم میشه پرسید خاک تو سرم چی بهش بگم .....
با جمله این که می دونی اتاق امیلی مال منه حواسش پرت کردم گفتم بیخیال بازی .....
اصلا حوصله اش ندارم ...
که گفت اتاق امیلی همون اتاق وسط طبقه دوم هست
گفتم اره
گفت ..الکسی پسر خانواده قبلی اون اتاق اتاق کار خودش کرده بود وقتی همه ازش جریان کارهاشو می پرسیدن می گفت از توی اینه و کمد دیوار بهش می گفتند این کار بکند
بعدها فرد هم سقف اون اتاق جمع کرد داد به امیلی
امیلی هم می گفت از توی کمد صدا می امده این کار بکنه ......



خوب همه چیز فهمیدم ....
خسته کننده و ترسناک شده بود امشب
قصد برگشت داشتم
که استیو گفت ساعت ۸ شبه دوست داری بریم بیرون بگردیم حال و روحیه ات عوض بشه خودم اخر شب تا خانه همراهیت می کنم .....

یا تصمیم می گیرید برید خانه و گردش به شب دیگه موکول کنید وقصد داری بری پیش عمه در مورد این حرف ها صحبت کنید و یک نتیجه گیری داشته باشید از شرایط موجود
_
 

بارونِ بهاری؛

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Nov 15, 2023
جنسیت
خانم
استیو انتخاب کردم به نظرم با من رک و صادق بود دفعه اول که با هم روبرو شدیم واقعاً قصدم همونی بود که خودش می‌گفت نزدیک شدن به نورمن بود.....

در توصیف استیو موهای مشکی و کوتاهی داشت کمی حالت فر مانند بود
صورتی خشن وجدی که حتی چشم های یشمی رنگش این جدیت از بین نبرده بود
لب هایش گویی با خنده غریبه بودن ته ریش ساده در صورت داشت
قدش از من یک سر گردن بلند تر بود با بازوهای پهن و درشت
شلواری لی به تن داشت و تیشرت رنگ مشکی در دستانش چند انگشتر و در گردنش دو عدد گردنبند بود دو سه سالی از من بزرگتر بود
خوب دیگه کاری نمی شد کرد
باید با این تیپ و قیافه کنار می امدم
بهش گفتم شروع کن ......
تو چشم های من خیره شد و گفت چی رو شروع کنم ....
گفتم هر چی از خانه می دانی بگو ...
نه نه ای کرد و گفت
اینطوری نمیشه بیا باهم بازی کنیم تاس می اندازیم هر که بیشترین عدد اورد سوال می پرسه ......
مسخره به نظر می امد ولی از طرفی جالب بود .....
قرار بود صادق باشیم
تاس اول من ۱
استیو ۴
سوال پرسید چند سالته اهل کجای با کسی در رابطه هستی .؟؟؟؟
۳۰ ساله ام و از دیارم بهش گفتم و اینکه با کسی نیستم ...
پرتاپ تاس دوباره اون بیشتر اورد من سه و اون ۵ .....
از خانواده ات بگو .....
من در کودکی مادر و پدرم از دست دادم و تا چند وقت پیش با پدر بزرگم زندگی می کردیم و الان با عمه ام مهاجرت کردیم....
دست داخل جیبش کرد و یک تاس دیگه رو هم در بازی اورد
عالی شد مجموع دو تاس ....
تاس ها رو پرتاپ کردیم
هانا ۱۰
استیو ۷
اره این شد بلاخره شانس در خونه من زد باید بگه دیگه نمی توانست انکار کنه
چشم هام برق زد و یک دست بلند زدم گفتم اخ جون بردم رو بهش کردم گفتم حالا تو بگو
این خانه چه جریانی داره .؟؟؟؟
_واقعا ؟؟؟
_چی واقعا استیو؟؟؟؟
_انتظار داری تمام سوال ها ت با یک بار تاس انداختن بگیری ...بخش بخش بپرس؟؟؟؟
_اوکی ،اوکی ،ببخشید حواسم نبود
خوب بگو خانواده قبل از ما چه جور خانواده ای بودن
_همیشه اینطوری هانا؟؟؟
_یعنی چی ؟؟؟
_همیشه مثل بچه کوچیک ها ذوق می زنی و گوشه صورتت بعد خنده چال می افته ....
یعنی خواسته هات از زندگی اینقدر کوچیکه ...درست مثل یک دختر بچه ۱۰ ساله
نیش خندی زد
ای خدا حیف نمیشه کارم بهش گیره
وگرنه بلای سرش می اردم تا بفهمه این دختر بچه ۱۰ ساله چه حیوان درنده ای در وجودش پنهان کرده ....
شیطونه می گه جفت پا برم تو دهنش
بدبخت خبر نداره ۴ تا کمربند کاراته دارم
حیف نمیشه الان ضربه فنی اش کنم اون پوز خند مسخرهاش به خاک بمالم
گفتم ...جواب بده خواهشا به حاشیه نرو .....
مسخره باز خندید مردک بیشعور ...
ای خدا هر چه خول و دیوانه است به پست من می خوره
هر چی نورمن و کارلوس با شعور این بیشعور از ادم به دور .....

شروع کرد ...تا حالا از این مرد های کت شلواری که خط اتوی لباس و شلوارشون یک روز جابه جا نمیشه دیدی ....
همان کسایی که بوی عطرشون ۱۰۰ تا خونه می بره ساعت مارک دار توی دستشان یک کیف چرم به دست دیگه
کروات صاف و موهای مرتب یک طرفه ...همون های که کت و پالتو روی هم می پوشند فکر می کنند هر چه اراسته تر با کلاس تر .....
بدبخت بیچاره طوری داره تعریف می کنه انگار ادم ندیده ام خبر نداره یک عاشق دل خسته این مدلی داشتم از یاد اوری اون و قیافه استیو خنده کوچیکی کردم
با تعجب نگاهم کرد گفت
چرا می خندی
گفتم ببخشید
گفت اشکالی نداره ولی یادت باشه این خنده تا اخر نگه داری...شروع کرد
فرد پدرخانواده از همون ادم ها بود
یک ادم مرتب و با انظباط همه چیزش روی قائده
لورا همسرش هم دقیقا همین مدل شخصیت بود ...
همه حسرت زندگیشون می خوردند
امیلی دختر ۲۰ ساله این خانواده بود متین با شخصیت از اون دخترهای همه چیز تمام که فکر و ذهنش شده بود کالج .....
تا این که توی دردسر بدی افتاد
عقل و هوشش به زوال رسید
خانواده برای حفظش تمام سعیشون کردن
ولی جنون امیلی بیشتر از حد ممکن بود
دیگه فریاد های فرد و لورا هر روز بلند می شد
هر کدوم دیگری مقصر می دانستند
توی این شرایط امیلی چند باری از پنجره فرار کرد
به چند نفری اسیب زده بود خلاصه
خانواده راه های درمانی شروع کردن ولی سر انجام کار جالب در نیامد یک روز امیلی در حالی که تمام بدنش کبود بود از خانه فرار کرد
توی محوطه داد می زد پدرم قاتله
پدرم قاتله .....
وقتی داخل خانه رفتیم
کل اعضای خانواده مرده بودن
امیلی با یک خنده مسخره بهشون نگاه می کرد
اون روز امیلی به همه می گفت از توی اتاق بهش می گفتند
پدرت قاتل و باید کشته بشه
و بعد از کشتن پدرش تمام افراد حانواده رو بابت اسارتش تو اون اتاق کشته بود ....
اب دهنم قورت دادم گفتم
خوب این چه ربطی به خانه داره ؟؟؟؟
خندید گفت خانواده ای که قبل از شما در این خانه زندکی می کردن هم این نظر داشتند
گفتم یعنی چه ؟؟؟
گفت قبل امیلی ....خانواده اش
فرد این خانه در شرایطی گرفته بودن که ساکنین قبلش همه توسط پسر بزرگ خانواده داخل این خانه کشته شدند
و فرد و لورا اعتقادی به خرافات نداشتن تا اینکه
دختر خودشون به این جنون رسید .....
الان بعد از چندین سال شما این خونه نحس گرفتید ..
راستی اتاق امیلی الان مال کیه....
دست هام یخ کرده بود .....
این چی می گفت ......
از این سوال بدتر هم میشه الان پرسید
گفتم بی خیال تاس بندازیم ؟؟؟ تصمیم داشتم در برد بعدی از دردسری که امیلی داخلش قرار گرفته بود بپرسم ....
تاس انداخت ...
۱۲ استیو
۵ خودم....
سوال پرسید ؟؟؟روز اول که اومدی سمتم برای نورمن بود یا فقط پرسش سوال؟؟؟؟


ای خدا اره مثل اینکه از اون سوال وحشتناک تر هم میشه پرسید خاک تو سرم چی بهش بگم .....
با جمله این که می دونی اتاق امیلی مال منه حواسش پرت کردم گفتم بیخیال بازی .....
اصلا حوصله اش ندارم ...
که گفت اتاق امیلی همون اتاق وسط طبقه دوم هست
گفتم اره
گفت ..الکسی پسر خانواده قبلی اون اتاق اتاق کار خودش کرده بود وقتی همه ازش جریان کارهاشو می پرسیدن می گفت از توی اینه و کمد دیوار بهش می گفتند این کار بکند
بعدها فرد هم سقف اون اتاق جمع کرد داد به امیلی
امیلی هم می گفت از توی کمد صدا می امده این کار بکنه ......



خوب همه چیز فهمیدم ....
خسته کننده و ترسناک شده بود امشب
قصد برگشت داشتم
که استیو گفت ساعت ۸ شبه دوست داری بریم بیرون بگردیم حال و روحیه ات عوض بشه خودم اخر شب تا خانه همراهیت می کنم .....

یا تصمیم می گیرید برید خانه و گردش به شب دیگه موکول کنید وقصد داری بری پیش عمه در مورد این حرف ها صحبت کنید و یک نتیجه گیری داشته باشید از شرایط موجود
_
تصمیم میگیرم برم خونه
 

Firebreather

⭐⭐سوپر استار⭐⭐
عضویت
Jul 23, 2023
جنسیت
خانم
استیو انتخاب کردم به نظرم با من رک و صادق بود دفعه اول که با هم روبرو شدیم واقعاً قصدم همونی بود که خودش می‌گفت نزدیک شدن به نورمن بود.....

در توصیف استیو موهای مشکی و کوتاهی داشت کمی حالت فر مانند بود
صورتی خشن وجدی که حتی چشم های یشمی رنگش این جدیت از بین نبرده بود
لب هایش گویی با خنده غریبه بودن ته ریش ساده در صورت داشت
قدش از من یک سر گردن بلند تر بود با بازوهای پهن و درشت
شلواری لی به تن داشت و تیشرت رنگ مشکی در دستانش چند انگشتر و در گردنش دو عدد گردنبند بود دو سه سالی از من بزرگتر بود
خوب دیگه کاری نمی شد کرد
باید با این تیپ و قیافه کنار می امدم
بهش گفتم شروع کن ......
تو چشم های من خیره شد و گفت چی رو شروع کنم ....
گفتم هر چی از خانه می دانی بگو ...
نه نه ای کرد و گفت
اینطوری نمیشه بیا باهم بازی کنیم تاس می اندازیم هر که بیشترین عدد اورد سوال می پرسه ......
مسخره به نظر می امد ولی از طرفی جالب بود .....
قرار بود صادق باشیم
تاس اول من ۱
استیو ۴
سوال پرسید چند سالته اهل کجای با کسی در رابطه هستی .؟؟؟؟
۳۰ ساله ام و از دیارم بهش گفتم و اینکه با کسی نیستم ...
پرتاپ تاس دوباره اون بیشتر اورد من سه و اون ۵ .....
از خانواده ات بگو .....
من در کودکی مادر و پدرم از دست دادم و تا چند وقت پیش با پدر بزرگم زندگی می کردیم و الان با عمه ام مهاجرت کردیم....
دست داخل جیبش کرد و یک تاس دیگه رو هم در بازی اورد
عالی شد مجموع دو تاس ....
تاس ها رو پرتاپ کردیم
هانا ۱۰
استیو ۷
اره این شد بلاخره شانس در خونه من زد باید بگه دیگه نمی توانست انکار کنه
چشم هام برق زد و یک دست بلند زدم گفتم اخ جون بردم رو بهش کردم گفتم حالا تو بگو
این خانه چه جریانی داره .؟؟؟؟
_واقعا ؟؟؟
_چی واقعا استیو؟؟؟؟
_انتظار داری تمام سوال ها ت با یک بار تاس انداختن بگیری ...بخش بخش بپرس؟؟؟؟
_اوکی ،اوکی ،ببخشید حواسم نبود
خوب بگو خانواده قبل از ما چه جور خانواده ای بودن
_همیشه اینطوری هانا؟؟؟
_یعنی چی ؟؟؟
_همیشه مثل بچه کوچیک ها ذوق می زنی و گوشه صورتت بعد خنده چال می افته ....
یعنی خواسته هات از زندگی اینقدر کوچیکه ...درست مثل یک دختر بچه ۱۰ ساله
نیش خندی زد
ای خدا حیف نمیشه کارم بهش گیره
وگرنه بلای سرش می اردم تا بفهمه این دختر بچه ۱۰ ساله چه حیوان درنده ای در وجودش پنهان کرده ....
شیطونه می گه جفت پا برم تو دهنش
بدبخت خبر نداره ۴ تا کمربند کاراته دارم
حیف نمیشه الان ضربه فنی اش کنم اون پوز خند مسخرهاش به خاک بمالم
گفتم ...جواب بده خواهشا به حاشیه نرو .....
مسخره باز خندید مردک بیشعور ...
ای خدا هر چه خول و دیوانه است به پست من می خوره
هر چی نورمن و کارلوس با شعور این بیشعور از ادم به دور .....

شروع کرد ...تا حالا از این مرد های کت شلواری که خط اتوی لباس و شلوارشون یک روز جابه جا نمیشه دیدی ....
همان کسایی که بوی عطرشون ۱۰۰ تا خونه می بره ساعت مارک دار توی دستشان یک کیف چرم به دست دیگه
کروات صاف و موهای مرتب یک طرفه ...همون های که کت و پالتو روی هم می پوشند فکر می کنند هر چه اراسته تر با کلاس تر .....
بدبخت بیچاره طوری داره تعریف می کنه انگار ادم ندیده ام خبر نداره یک عاشق دل خسته این مدلی داشتم از یاد اوری اون و قیافه استیو خنده کوچیکی کردم
با تعجب نگاهم کرد گفت
چرا می خندی
گفتم ببخشید
گفت اشکالی نداره ولی یادت باشه این خنده تا اخر نگه داری...شروع کرد
فرد پدرخانواده از همون ادم ها بود
یک ادم مرتب و با انظباط همه چیزش روی قائده
لورا همسرش هم دقیقا همین مدل شخصیت بود ...
همه حسرت زندگیشون می خوردند
امیلی دختر ۲۰ ساله این خانواده بود متین با شخصیت از اون دخترهای همه چیز تمام که فکر و ذهنش شده بود کالج .....
تا این که توی دردسر بدی افتاد
عقل و هوشش به زوال رسید
خانواده برای حفظش تمام سعیشون کردن
ولی جنون امیلی بیشتر از حد ممکن بود
دیگه فریاد های فرد و لورا هر روز بلند می شد
هر کدوم دیگری مقصر می دانستند
توی این شرایط امیلی چند باری از پنجره فرار کرد
به چند نفری اسیب زده بود خلاصه
خانواده راه های درمانی شروع کردن ولی سر انجام کار جالب در نیامد یک روز امیلی در حالی که تمام بدنش کبود بود از خانه فرار کرد
توی محوطه داد می زد پدرم قاتله
پدرم قاتله .....
وقتی داخل خانه رفتیم
کل اعضای خانواده مرده بودن
امیلی با یک خنده مسخره بهشون نگاه می کرد
اون روز امیلی به همه می گفت از توی اتاق بهش می گفتند
پدرت قاتل و باید کشته بشه
و بعد از کشتن پدرش تمام افراد حانواده رو بابت اسارتش تو اون اتاق کشته بود ....
اب دهنم قورت دادم گفتم
خوب این چه ربطی به خانه داره ؟؟؟؟
خندید گفت خانواده ای که قبل از شما در این خانه زندکی می کردن هم این نظر داشتند
گفتم یعنی چه ؟؟؟
گفت قبل امیلی ....خانواده اش
فرد این خانه در شرایطی گرفته بودن که ساکنین قبلش همه توسط پسر بزرگ خانواده داخل این خانه کشته شدند
و فرد و لورا اعتقادی به خرافات نداشتن تا اینکه
دختر خودشون به این جنون رسید .....
الان بعد از چندین سال شما این خونه نحس گرفتید ..
راستی اتاق امیلی الان مال کیه....
دست هام یخ کرده بود .....
این چی می گفت ......
از این سوال بدتر هم میشه الان پرسید
گفتم بی خیال تاس بندازیم ؟؟؟ تصمیم داشتم در برد بعدی از دردسری که امیلی داخلش قرار گرفته بود بپرسم ....
تاس انداخت ...
۱۲ استیو
۵ خودم....
سوال پرسید ؟؟؟روز اول که اومدی سمتم برای نورمن بود یا فقط پرسش سوال؟؟؟؟


ای خدا اره مثل اینکه از اون سوال وحشتناک تر هم میشه پرسید خاک تو سرم چی بهش بگم .....
با جمله این که می دونی اتاق امیلی مال منه حواسش پرت کردم گفتم بیخیال بازی .....
اصلا حوصله اش ندارم ...
که گفت اتاق امیلی همون اتاق وسط طبقه دوم هست
گفتم اره
گفت ..الکسی پسر خانواده قبلی اون اتاق اتاق کار خودش کرده بود وقتی همه ازش جریان کارهاشو می پرسیدن می گفت از توی اینه و کمد دیوار بهش می گفتند این کار بکند
بعدها فرد هم سقف اون اتاق جمع کرد داد به امیلی
امیلی هم می گفت از توی کمد صدا می امده این کار بکنه ......



خوب همه چیز فهمیدم ....
خسته کننده و ترسناک شده بود امشب
قصد برگشت داشتم
که استیو گفت ساعت ۸ شبه دوست داری بریم بیرون بگردیم حال و روحیه ات عوض بشه خودم اخر شب تا خانه همراهیت می کنم .....

یا تصمیم می گیرید برید خانه و گردش به شب دیگه موکول کنید وقصد داری بری پیش عمه در مورد این حرف ها صحبت کنید و یک نتیجه گیری داشته باشید از شرایط موجود
_
میرم پیش عمه نتیجه گیری کنیم
 

. . . سارینا }

⭐کاربر ویژه⭐
عضویت
Dec 15, 2023
جنسیت
خانم
ما که دخترمردمو از راه به در کردیم
ولی خب من هنوزم به استیو اعتماد ندارم پس بیخیال میشم میرم پیش عمه
 

بالا