هدی
⭐⭐سوپر استار⭐⭐
- عضویت
- May 14, 2023
- جنسیت
- خانم
یک مقدار روی تصمیم های که می گیرید بیشتر دقت کنید
از اینجا به بعد اینده هانا رقم می خوره
رو به عمه کردم و گفتم اتاق و پنجرهای که رو به آسمانه به خلقیات من بیشتر از همه اتاقهای دیگه جور در میاد عمهام با تبسمی به من را تایید کرد قرار بر اون شد که اتاق وسط مال من باشه بین اتاقها فاصله زیاد داشت اما خب اتاق وسط اتاقی بود که سقفش از پنجره بود گویی سقف اتاقم از آسمان بود چه زیبا بود چه دلنشین به نظرم انتخاب درستی بود اتاق در توصیفش باید بگم یک شومینه داشت و یه کمد دیواری ساده یک میز کهنه که روش یک گلدون گذاشته شده بود و یک تخت ساده ملافه سفیدی روی تخت کشیده شده بود و یک متکای کوچک بر روی آن گذاشته شده بود من به متکهای بزرگ عادت کرده بودم افسوس متکای خودم را نیاورده بودم اما من نتوانستم از او دل بکنم حقیقتاً روکشش را با خودم آورده بودم مسخره به ظاهر میآید اما ۱۸ ساعت تمام در پرواز بودم با یک چمدان کوچک و تنها چیزی که با خودم یواشکی آورده بودم آن روکش بود روکش روی بالش کشیدم کمی از دلتنگی به تخت خوابم را برطرف میکرد مسخره به چشم میآید اما گاهی کوچکترین چیزها باعث آرامش ما میشود یک گلیم خاکستری روی زمین پهن شده بود کمدهای من سیاه و سفید بودند یک گنجه کوچک برای کتابها به گمانم انتخاب درستی کرده بودم. اتاق رو به جاده را عمه برای خودش برداشت و اتاق پشتی را نیز محل کارش کرد حالا این اتاق بزرگ که به اندازه ۲۵ متر هست و انتخاب من بوده است محل سکونت من شده است وسایل اتاق را به نظر خودم جابجا کردم مقداری وسایل در انباری آن خانه بود آنها را برای خودم به اتاق آوردم مثلاً برای آن میز کهنه یک روانداز آوردم و رویش یک چراغ مطالعه گذاشتم یک پتوی نو از تالیا گرفتم و بعد روی آن تشک دراز کشیدم خستهترین فرد آن روز من بودم بعد از صرف ش شام خوابیدم صبح از بالای سرم آفتاب نوید زندگی میداد. اشعه نور آفتاب هم چون سیلی به صورت من می خورد جدال با روشنایی روز و پیروزی نور بر من لعنت به این انتخاب هنوز روز اول نشده سرم را زیر پتو کردم دیگر راه برگشتی نبود باید با همین اتاق میساختم سرم را زیر پتو کردم ولی خب گرمای اتاق اجازه نمیداد بلند شدم مقابله من با روشنی امروز زیاد بر وقف مراد نبود من شکست خورده بودم و از خواب بلند شده بودم گویی باید از این به بعد به سحرخیزی عادت کنم این انتخاب خودم بود باید به این مواردشم فکر میکردم سه روز بود انجا رسیده بودید و یک خواب درست حسابی نداشتید بلاخره بعد چند روز با عمه به خرید رفتیم و مقداری وسیله برای اتاق گرفتم چند تیکه لباس ساده و مقداری خوراکی
به تنقلات علاقه زیادی داشتم
عمه من را به اموزشکده زبانی در ان نزدیکی برد
قصدش ثبت نام من بود این اموزش کده برای یکی از همسایگان ما در ان ناحیه بود دو خواهر و پدر و مادرشان انجا رو اداره می کردن
دختری مو بور و لاغر اندامی جلو اومد طبق گفته خودش چند خانه با ما فاصله داشتن ....نامش لیزا بودپدرش صاحب اموزشگاه ....
زیبا بود در چهره اش ریا وجود نداشت در نگاه اول حس اعتماد به من می داد
عمه ترکمان کرد قرار شد با او برگردم
این شاید اغاز یک دوستی باشد
در خیابان ها قدم می زدیم و باهم حرف می زدیم
در برگشت مرا تا ان سوی خیابان خانه مان رساند وقتی گفتم به داخل بیا برای صرف قهوه ای چشمش از خانه برداشته نمی شد
و با حالت ترسی به خانه نگاه می کرد می گفت گمان کردم خانه ی ان طرفی از ان شماست
شما در این خانه سکونت می کنید
رنگش پریده بود وقتی جریان پرسیدم جوابی نداد
جالب بود منم حس خوبی نداشتم
از عمه بارها دلیل انتخاب این خانه را پرسیدم دلیلش ارزانی بود و جواب سر بالا می داد چیزی را پنهان می کرد
خانه متروکه نبود ولی حس جالبی نداشت ساکنین قبلی اش از دکوراسیون چیزی نمی دانستند
و تالیا سه روز قبل تر از ما به این خانه امده بود
این خانه رو عمه ۸ ماه پیش که برای انجام کارهای اقامتمون امده بود خریده بود
وکیل حقوقی ما وقتی در جریان حرکت ما به اینجا قرار گرفته بود تالیا را به عنوان پیش خدمت استخدام کرده بود برای بار چندم پرسیدم آب دهانش را قورت داد چیزی می خواست بگه ولی باز سکوت کرد و گفت مراقب خودت باش و بی کلامی اضافه خدا حافظی کرد
در راه برگشت به خانه متوجه کافه ای که دو خیابان ان طرف تر بود شده بودم هوا رو به تاریکی بود حوصله رفتن در اتاق رو نداشتم
ان طرف خیابان نزدیک خانه کافه ای بود
میان رفتن و به خانه و یا رفتن به کافه دو دل هستم
از انجای که هنوز تازه وارد هستیدو نسبت به این خانه سوال های داریدکه کسی پاسخگو نیست دوست دارید برید کافه و به صورت پنهانی از این خانه بپرسید ؟؟؟؟
یا می روید به خانه واز عمه تان که به نظرتان خیلی چیزها رو پنهان می کند جریان را می پرسید و رفتار دوستتان رو برایش توضیح می دهید ؟؟
صبر می کنید فردا در اموزشگاه از لیزا سوال می پرسید ؟؟؟
از اینجا به بعد اینده هانا رقم می خوره
رو به عمه کردم و گفتم اتاق و پنجرهای که رو به آسمانه به خلقیات من بیشتر از همه اتاقهای دیگه جور در میاد عمهام با تبسمی به من را تایید کرد قرار بر اون شد که اتاق وسط مال من باشه بین اتاقها فاصله زیاد داشت اما خب اتاق وسط اتاقی بود که سقفش از پنجره بود گویی سقف اتاقم از آسمان بود چه زیبا بود چه دلنشین به نظرم انتخاب درستی بود اتاق در توصیفش باید بگم یک شومینه داشت و یه کمد دیواری ساده یک میز کهنه که روش یک گلدون گذاشته شده بود و یک تخت ساده ملافه سفیدی روی تخت کشیده شده بود و یک متکای کوچک بر روی آن گذاشته شده بود من به متکهای بزرگ عادت کرده بودم افسوس متکای خودم را نیاورده بودم اما من نتوانستم از او دل بکنم حقیقتاً روکشش را با خودم آورده بودم مسخره به ظاهر میآید اما ۱۸ ساعت تمام در پرواز بودم با یک چمدان کوچک و تنها چیزی که با خودم یواشکی آورده بودم آن روکش بود روکش روی بالش کشیدم کمی از دلتنگی به تخت خوابم را برطرف میکرد مسخره به چشم میآید اما گاهی کوچکترین چیزها باعث آرامش ما میشود یک گلیم خاکستری روی زمین پهن شده بود کمدهای من سیاه و سفید بودند یک گنجه کوچک برای کتابها به گمانم انتخاب درستی کرده بودم. اتاق رو به جاده را عمه برای خودش برداشت و اتاق پشتی را نیز محل کارش کرد حالا این اتاق بزرگ که به اندازه ۲۵ متر هست و انتخاب من بوده است محل سکونت من شده است وسایل اتاق را به نظر خودم جابجا کردم مقداری وسایل در انباری آن خانه بود آنها را برای خودم به اتاق آوردم مثلاً برای آن میز کهنه یک روانداز آوردم و رویش یک چراغ مطالعه گذاشتم یک پتوی نو از تالیا گرفتم و بعد روی آن تشک دراز کشیدم خستهترین فرد آن روز من بودم بعد از صرف ش شام خوابیدم صبح از بالای سرم آفتاب نوید زندگی میداد. اشعه نور آفتاب هم چون سیلی به صورت من می خورد جدال با روشنایی روز و پیروزی نور بر من لعنت به این انتخاب هنوز روز اول نشده سرم را زیر پتو کردم دیگر راه برگشتی نبود باید با همین اتاق میساختم سرم را زیر پتو کردم ولی خب گرمای اتاق اجازه نمیداد بلند شدم مقابله من با روشنی امروز زیاد بر وقف مراد نبود من شکست خورده بودم و از خواب بلند شده بودم گویی باید از این به بعد به سحرخیزی عادت کنم این انتخاب خودم بود باید به این مواردشم فکر میکردم سه روز بود انجا رسیده بودید و یک خواب درست حسابی نداشتید بلاخره بعد چند روز با عمه به خرید رفتیم و مقداری وسیله برای اتاق گرفتم چند تیکه لباس ساده و مقداری خوراکی
به تنقلات علاقه زیادی داشتم
عمه من را به اموزشکده زبانی در ان نزدیکی برد
قصدش ثبت نام من بود این اموزش کده برای یکی از همسایگان ما در ان ناحیه بود دو خواهر و پدر و مادرشان انجا رو اداره می کردن
دختری مو بور و لاغر اندامی جلو اومد طبق گفته خودش چند خانه با ما فاصله داشتن ....نامش لیزا بودپدرش صاحب اموزشگاه ....
زیبا بود در چهره اش ریا وجود نداشت در نگاه اول حس اعتماد به من می داد
عمه ترکمان کرد قرار شد با او برگردم
این شاید اغاز یک دوستی باشد
در خیابان ها قدم می زدیم و باهم حرف می زدیم
در برگشت مرا تا ان سوی خیابان خانه مان رساند وقتی گفتم به داخل بیا برای صرف قهوه ای چشمش از خانه برداشته نمی شد
و با حالت ترسی به خانه نگاه می کرد می گفت گمان کردم خانه ی ان طرفی از ان شماست
شما در این خانه سکونت می کنید
رنگش پریده بود وقتی جریان پرسیدم جوابی نداد
جالب بود منم حس خوبی نداشتم
از عمه بارها دلیل انتخاب این خانه را پرسیدم دلیلش ارزانی بود و جواب سر بالا می داد چیزی را پنهان می کرد
خانه متروکه نبود ولی حس جالبی نداشت ساکنین قبلی اش از دکوراسیون چیزی نمی دانستند
و تالیا سه روز قبل تر از ما به این خانه امده بود
این خانه رو عمه ۸ ماه پیش که برای انجام کارهای اقامتمون امده بود خریده بود
وکیل حقوقی ما وقتی در جریان حرکت ما به اینجا قرار گرفته بود تالیا را به عنوان پیش خدمت استخدام کرده بود برای بار چندم پرسیدم آب دهانش را قورت داد چیزی می خواست بگه ولی باز سکوت کرد و گفت مراقب خودت باش و بی کلامی اضافه خدا حافظی کرد
در راه برگشت به خانه متوجه کافه ای که دو خیابان ان طرف تر بود شده بودم هوا رو به تاریکی بود حوصله رفتن در اتاق رو نداشتم
ان طرف خیابان نزدیک خانه کافه ای بود
میان رفتن و به خانه و یا رفتن به کافه دو دل هستم
از انجای که هنوز تازه وارد هستیدو نسبت به این خانه سوال های داریدکه کسی پاسخگو نیست دوست دارید برید کافه و به صورت پنهانی از این خانه بپرسید ؟؟؟؟
یا می روید به خانه واز عمه تان که به نظرتان خیلی چیزها رو پنهان می کند جریان را می پرسید و رفتار دوستتان رو برایش توضیح می دهید ؟؟
صبر می کنید فردا در اموزشگاه از لیزا سوال می پرسید ؟؟؟