خاطره‌ی ترسناک من _ پیرو تاپیک "مامان آروین"

  • شروع کننده موضوع ملیحه
  • تاریخ شروع

ملیحه

Guest
سلام

عزیزم خاطره‌ت ناراحت کننده بود ! الهی سر راه هیچ کس قرار نگیره این اتفاقات . و همچنین خاطره‌ی @ستاره___ ?

بچا منم خاطره‌مو میگم (ترسناکه ?) ?

منم تقریبا همون ۱۵ سال پیش دانشگاه قبول شدم تو یکی از شهرهای شمالی ??

به بابام گفتم من خوابگاه نمیخوام ، برای من خونه بگیرید تروخدا ??

رفتیم شمال برای ثبت نام دانشگاه و پیدا کردن خونه . اطراف دانشگاه خونه پیدا نکردیم و اومدیم مرکز شهر (بچا لاهیجان بود دانشگاهم . خونه‌ی مام کرج) ❤

یه خونه پیداکردیم که یه حیاط پر دار و درخت داشت و صابخونه هم یه خانم مسن بودن .
دستشویی تو حیاط پشت باغچه بود . زیر اتاق من هم زیرزمینشون بود که درشو با چوب ، ضربدری با میخ گرفته بودن ! (دقت کردین ؟؟ اکثرا تو فیلمای ترسناک این مورد هست لامصب ?)
خلاصه که من بابت خونه‌ی جدا تو شهری که عاشقش بودم (البته کلا عاشق شمالم) و کلا مستقل بودم ، خیلی حس خوشحال و باحالی داشتم ??
برگشتیم کرج و من چمدونمو بستم و چند روز بعد حرکت کردیم (خواهرمم با خودم اومد که چند روز پیش بمونه)

بعد دانشگاه بین راه میرفتم بازار خرید میکردم ، از این دست فروشا ترب سیاه میخریدم ، سبزی و ... ???? خلاصه که خیلی حال میکردم ?
یک هفته گذشت و خواهرم خواست بیاد کرج . رفتیم بلیط گرفت و با اتوبوس برگشت کرج .

شب خواستم بخوابم چشمم افتاد به پنجره و درختا رومو برگردوندم اونور و دراز کشیدم تو جام پتورم انداختم رو سرم .

چند دقیقه بعد صدای جیرجیرِ چوب اومد از سقف (سقف خونه‌م چوبی بود)
تو دلم گفتم گربه‌ست دیگه ! میرن اون بالا میخوابن .
دیدم نهههه ، خیلی صدا و رفت و آمد زیاد شد بالای سقف ?

پتو رو محکم کشیدم رو سرم . شنیدم یکی داره در اتاقمو میزنه ! دقیقا اینطوری :
تق
تق
تق

گفتم بله !!!

صدا نیومد

دوباره :
تق
تق
نق

(دیدین با پشت انگشت اشاره درو میزنیم ؟ دقیقا همینطوری)

این بار بلند تر گفتم : کیهههههه

بازم صدا نیومد !

مجدد

تق
تق
تق

???

من بلند شدم دااااااااد جیییییییغ پیرزنه‌ رو صدا کردم
اونم مگه میشنوههههه !!
کوبیدم به دیوار داد زدم کمممممک تروخدااااا

دیدم پیرزنه اومد پشت در صدام کرد

وای من انقدر گریه کردم گفتم من میخوام بدم خونه‌مونننن ???
اینجا جن دارههههه

شب رفتم اتاق پیرزنه خوابیدم . کنار جایِ پیرزنه

صبح با تلفن خونه‌ش زنگ زدم خونه‌مون با گریه که بیاین برای من خوابگاه بگیرین من یک ساعتم نمیمونم اینجا ??? (موبایل هنوز برام نخریده بودن)

همون روز بابام و داداشم و مامانم اومدن و رفتیم دنبال خوابگاه . همه جا پر بود . یه پانسیون پیدا کردیم کنار دانشگاه که یه جای خالی داشت از شانس من .
رفتیم اون خونه رو کنسل کردیم و من رفتم پانسیون
?
این بود خاطره‌ی من ?
 
استارتر
استارتر

ملیحه

Guest
مطمئنی بید نبود؟
چند سال پیش با خواهرمو داداشم رفتیم شمال (شهر به شهر میگشتیم)
شبا هم هتل نمیرفتیم ، خونه اجاره میکردیم ?

یکی از خونه ها تختش بید داشت ، شب خوابیده بودیم انگار یه گردان سرباز با چکمه‌هاشون دارن رژه میرن !! انقققققدر باحال بوووود ?????????
تعجب کرده بودیم که از اون حجم صدا !!!
خیلی باحال بود
 

مامان اروین

Guest
واییی کلا خاطره ترسناک ی مسئله س.... تنها بودن تو اون موقعیت ی چیز وحشتناک تره?
 

ستاره___

Guest
سلام

عزیزم خاطره‌ت ناراحت کننده بود ! الهی سر راه هیچ کس قرار نگیره این اتفاقات . و همچنین خاطره‌ی @ستاره___ ?

بچا منم خاطره‌مو میگم (ترسناکه ?) ?

منم تقریبا همون ۱۵ سال پیش دانشگاه قبول شدم تو یکی از شهرهای شمالی ??

به بابام گفتم من خوابگاه نمیخوام ، برای من خونه بگیرید تروخدا ??

رفتیم شمال برای ثبت نام دانشگاه و پیدا کردن خونه . اطراف دانشگاه خونه پیدا نکردیم و اومدیم مرکز شهر (بچا لاهیجان بود دانشگاهم . خونه‌ی مام کرج) ❤

یه خونه پیداکردیم که یه حیاط پر دار و درخت داشت و صابخونه هم یه خانم مسن بودن .
دستشویی تو حیاط پشت باغچه بود . زیر اتاق من هم زیرزمینشون بود که درشو با چوب ، ضربدری با میخ گرفته بودن ! (دقت کردین ؟؟ اکثرا تو فیلمای ترسناک این مورد هست لامصب ?)
خلاصه که من بابت خونه‌ی جدا تو شهری که عاشقش بودم (البته کلا عاشق شمالم) و کلا مستقل بودم ، خیلی حس خوشحال و باحالی داشتم ??
برگشتیم کرج و من چمدونمو بستم و چند روز بعد حرکت کردیم (خواهرمم با خودم اومد که چند روز پیش بمونه)

بعد دانشگاه بین راه میرفتم بازار خرید میکردم ، از این دست فروشا ترب سیاه میخریدم ، سبزی و ... ???? خلاصه که خیلی حال میکردم ?
یک هفته گذشت و خواهرم خواست بیاد کرج . رفتیم بلیط گرفت و با اتوبوس برگشت کرج .

شب خواستم بخوابم چشمم افتاد به پنجره و درختا رومو برگردوندم اونور و دراز کشیدم تو جام پتورم انداختم رو سرم .

چند دقیقه بعد صدای جیرجیرِ چوب اومد از سقف (سقف خونه‌م چوبی بود)
تو دلم گفتم گربه‌ست دیگه ! میرن اون بالا میخوابن .
دیدم نهههه ، خیلی صدا و رفت و آمد زیاد شد بالای سقف ?

پتو رو محکم کشیدم رو سرم . شنیدم یکی داره در اتاقمو میزنه ! دقیقا اینطوری :
تق
تق
تق

گفتم بله !!!

صدا نیومد

دوباره :
تق
تق
نق

(دیدین با پشت انگشت اشاره درو میزنیم ؟ دقیقا همینطوری)

این بار بلند تر گفتم : کیهههههه

بازم صدا نیومد !

مجدد

تق
تق
تق

???

من بلند شدم دااااااااد جیییییییغ پیرزنه‌ رو صدا کردم
اونم مگه میشنوههههه !!
کوبیدم به دیوار داد زدم کمممممک تروخدااااا

دیدم پیرزنه اومد پشت در صدام کرد

وای من انقدر گریه کردم گفتم من میخوام بدم خونه‌مونننن ???
اینجا جن دارههههه

شب رفتم اتاق پیرزنه خوابیدم . کنار جایِ پیرزنه

صبح با تلفن خونه‌ش زنگ زدم خونه‌مون با گریه که بیاین برای من خوابگاه بگیرین من یک ساعتم نمیمونم اینجا ??? (موبایل هنوز برام نخریده بودن)

همون روز بابام و داداشم و مامانم اومدن و رفتیم دنبال خوابگاه . همه جا پر بود . یه پانسیون پیدا کردیم کنار دانشگاه که یه جای خالی داشت از شانس من .
رفتیم اون خونه رو کنسل کردیم و من رفتم پانسیون
?
این بود خاطره‌ی من ?
وای من که خیلی از تنهایی تو یه خونه موندن هراس دارم
به هیچ وجه تنها نمیمونم میترسم?
 
استارتر
استارتر

ملیحه

Guest
وای من که خیلی از تنهایی تو یه خونه موندن هراس دارم
به هیچ وجه تنها نمیمونم میترسم?
من چون تا اون سن اصلا تاحالا تنها نمونده بودم ، ذهنیتی هم ترس و تنهایی نداشتم ?


البته یه چی بگم
من وقتی خیلی کوچیک بودم بعضی شبا تو خونه‌مون یه کسایی رو میدیدم
یه شب کنار مامانم خوابیده بودم ، دیدم یه خانم با چادر مشکی بین در آشپزخونه‌مون داره نماز میخونه . مامانمو صدا کردم که یکی تو آشپزخونه‌س ?
مامانم بنده خدا تو خواب و بیداری میگفت بخواب کسی نیست ❤

یا میدیدم چند تا آدم کوچولو با کلاهای شیپوری میپرن بالای درِ بخاریمون و سعی میکنن لباسایی که مامانم آویزون کرده تا خشک بشن رو بردارن

انقدر میترسیدم
 

ستاره___

Guest
من چون تا اون سن اصلا تاحالا تنها نمونده بودم ، ذهنیتی هم ترس و تنهایی نداشتم ?


البته یه چی بگم
من وقتی خیلی کوچیک بودم بعضی شبا تو خونه‌مون یه کسایی رو میدیدم
یه شب کنار مامانم خوابیده بودم ، دیدم یه خانم با چادر مشکی بین در آشپزخونه‌مون داره نماز میخونه . مامانمو صدا کردم که یکی تو آشپزخونه‌س ?
مامانم بنده خدا تو خواب و بیداری میگفت بخواب کسی نیست ❤

یا میدیدم چند تا آدم کوچولو با کلاهای شیپوری میپرن بالای درِ بخاریمون و سعی میکنن لباسایی که مامانم آویزون کرده تا خشک بشن رو بردارن

انقدر میترسیدم
از ما بهترون دیدی یعنی؟
خونتون از ما بهترون داشته احتمالا
ما‌ هم خونه پدریم که بچه ها داخلش دنیا اومدن جن داشت باور کن
من بچه بودم از اونجا رفتیم البته..
 
استارتر
استارتر

ملیحه

Guest
از ما بهترون دیدی یعنی؟
خونتون از ما بهترون داشته احتمالا
ما‌ هم خونه پدریم که بچه ها داخلش دنیا اومدن جن داشت باور کن
من بچه بودم از اونجا رفتیم البته..
آره داشته که من میدیدم !
و اینکه میگن بچه‌ها میبینن ، راسته
من کوچیک بودم هنوز جلوی چشمامه اون شبا
 

ستاره___

Guest
آره داشته که من میدیدم !
و اینکه میگن بچه‌ها میبینن ، راسته
من کوچیک بودم هنوز جلوی چشمامه اون شبا
دقیقا
بله عزیزم بچه ها میبینن
داداش من بچه بوده ( از من بزرگتره) خیلی دیده قشنگ واضح دیده یادشه شما هم میگی یادته
از ذهن پاک نمیشه
 

فسقلیشونم

Guest
چند سال پیش با خواهرمو داداشم رفتیم شمال (شهر به شهر میگشتیم)
شبا هم هتل نمیرفتیم ، خونه اجاره میکردیم ?

یکی از خونه ها تختش بید داشت ، شب خوابیده بودیم انگار یه گردان سرباز با چکمه‌هاشون دارن رژه میرن !! انقققققدر باحال بوووود ?????????
تعجب کرده بودیم که از اون حجم صدا !!!
خیلی باحال بود
خخخخخ??
 

بالا