زیبا
⭐کاربر فعال⭐
- عضویت
- Feb 24, 2024
- جنسیت
- خانم
سلام خسته نباشید
من بسیار از مادر خود ناراصی ام
در کودکی مرا وخواهر برادرم را بسیار با شلنگ کتک میزد ب حدی ک زیر استمبلی قایم میشدیم
هیچ جهازی ب من نداد هیچ طلایی ب من نداد
بدلیل اینکه مهریه بنده کم بود مدام بهم طعنه داد ک تو مهریه نداری پس حق هیچ چیزی نداری اما ب خواهرام برعکس طلا وجهاز و...داد
مدام بین من و بردارم و خواهرام بسیار فرق میگذاشت
ما اول ازدواج با سختی وبی پولی بسیار شروع کردیم ومدام بی پولی ونداری منو مادر مپیش همه طعنه داد
پارسال به خواهرم پول قرض دادم و خواهرم پول رو به کارت پدرم ریخت حال پدرم میگه ب حسابت ریختم اما پرینت گرفتم هیچ پولی نیامده و پدرم قبول کرد
مادر گفت نمیدم پولتو با پرویی تمام
چند وقت پیش پارچه های کهنه ای داشت ک زیر لحاف دشک داشت کپک میزد منم آنها را ب یک خانم مستحق ک خودش میگفت مستحقه دادم
حال میگه پول تو بجای اون
منم عقده های قبلیمم بود رفتم خونشون بسیار باهم بد صحبت کردیم بچمو نفرین کرد خودمو آیا نفرینش میگیره
اصلا حرفای من ومادرم روی هم نمیره
بخدا مثل یک نامادری از کودکی تا حالا با من رفتار کرده ولی من بخدا همش براش هدیه میگیرم میاد خونم بهترین پذیرایی رو ازش میکنم اما من میرم خونش مثل یک گدا از من پذیرایی میکنه ولی خواهرم ک میاد کاملا برعکس میشه
هرچقدر زمان میگذره من بیشتر ب دل میگیره و انگار درد هایم با گذشن زمان پررنگ تر وتیره تر میشود از سمت مادرم
از بس باهام دعوا میکرد یا توخونه حتما با یکی دعوا میکرد
صدای دادوبیداش تو گوشممیپیچه و فکر میگنم الان هم کنارمه دارا داد میزمه جیغ میکشه گوشامو محکم میگیرم اما مادرم واقعا خانه ما نیست
مدام بهم طعنه میده تو ب مالم چشم داری بخدا ک ندارم آخه چیزی از اون خونه تاحالا بهم نداده
نمیدونم چرا انقدر از بچگی ک من چیزی حالیم نبود ازم متنفره
نمیدونم واقعا بچه واقعیشم یا ن همیشه شک دارم ک نکنه بچه خودش نیستم بازم الله واعلم
یک راهی بهم بگید داره قلبم آتیش میگیره
من بسیار از مادر خود ناراصی ام
در کودکی مرا وخواهر برادرم را بسیار با شلنگ کتک میزد ب حدی ک زیر استمبلی قایم میشدیم
هیچ جهازی ب من نداد هیچ طلایی ب من نداد
بدلیل اینکه مهریه بنده کم بود مدام بهم طعنه داد ک تو مهریه نداری پس حق هیچ چیزی نداری اما ب خواهرام برعکس طلا وجهاز و...داد
مدام بین من و بردارم و خواهرام بسیار فرق میگذاشت
ما اول ازدواج با سختی وبی پولی بسیار شروع کردیم ومدام بی پولی ونداری منو مادر مپیش همه طعنه داد
پارسال به خواهرم پول قرض دادم و خواهرم پول رو به کارت پدرم ریخت حال پدرم میگه ب حسابت ریختم اما پرینت گرفتم هیچ پولی نیامده و پدرم قبول کرد
مادر گفت نمیدم پولتو با پرویی تمام
چند وقت پیش پارچه های کهنه ای داشت ک زیر لحاف دشک داشت کپک میزد منم آنها را ب یک خانم مستحق ک خودش میگفت مستحقه دادم
حال میگه پول تو بجای اون
منم عقده های قبلیمم بود رفتم خونشون بسیار باهم بد صحبت کردیم بچمو نفرین کرد خودمو آیا نفرینش میگیره
اصلا حرفای من ومادرم روی هم نمیره
بخدا مثل یک نامادری از کودکی تا حالا با من رفتار کرده ولی من بخدا همش براش هدیه میگیرم میاد خونم بهترین پذیرایی رو ازش میکنم اما من میرم خونش مثل یک گدا از من پذیرایی میکنه ولی خواهرم ک میاد کاملا برعکس میشه
هرچقدر زمان میگذره من بیشتر ب دل میگیره و انگار درد هایم با گذشن زمان پررنگ تر وتیره تر میشود از سمت مادرم
از بس باهام دعوا میکرد یا توخونه حتما با یکی دعوا میکرد
صدای دادوبیداش تو گوشممیپیچه و فکر میگنم الان هم کنارمه دارا داد میزمه جیغ میکشه گوشامو محکم میگیرم اما مادرم واقعا خانه ما نیست
مدام بهم طعنه میده تو ب مالم چشم داری بخدا ک ندارم آخه چیزی از اون خونه تاحالا بهم نداده
نمیدونم چرا انقدر از بچگی ک من چیزی حالیم نبود ازم متنفره
نمیدونم واقعا بچه واقعیشم یا ن همیشه شک دارم ک نکنه بچه خودش نیستم بازم الله واعلم
یک راهی بهم بگید داره قلبم آتیش میگیره