اگه بتونم شوهرمو راضی کنم میخوام چندروزبرم پیش بابام

[آیسا]

خداکنه اجازه بده ،میرم خونه روستایی ش،البته بقیه شونم ببینم مشکلی ندارم

 

[سرنوشت]

برو بگو اگه دور ازجون من یااونا فووت کنیم چی ‌دیگه هیچوقت نمیتونم ببینمشون

 

[سرنوشت]

بگو خوبه منم بگم نرو خونه بابات خودت چطور میری همش

 

[آیسا]

برو بگو اگه دور ازجون من یااونا فووت کنیم چی ‌دیگه هیچوقت نمیتونم ببینمشون

آره منم به همین فک میکنم دخترم که خیلی مخالفت کرد ولی اگه شوهرم راضی بشه اونم راضی میکنم ولی اصلآ بامادرشوهرم اینا کنارنمیاد ،برم اذیت میشه

 

[سرنوشت]

آره منم به همین فک میکنم دخترم که خیلی مخالفت کرد ولی اگه شوهرم راضی بشه اونم راضی میکنم ولی اصلآ بامادرشوهرم اینا کنارنمیاد ،برم اذیت میشه

دخترتو راضی کن باهات بره

 

[آیسا]

بگو خوبه منم بگم نرو خونه بابات خودت چطور میری همش

اون به خاطرقضیه ی پارسال نمیزاره البته هنوزبهش نگفتم ولی میگفت تلفنی هم باهاش حرف نزن

 

[آیسا]

دخترت راضی کن باهات بره

اصلآ اونو نمی برم بخوام اونو ببرم شوهرم نمیزاره پارسال اون علم شنگه شد دخترم تاصدسال پاشو اونجا نمیزاره

 

[شاپرک خواب رفته]

چرا میخوای بری

 

[آیسا]

چرا میخوای بری

خیلی خیلی دلم براش تنگ شده ،بعدش اگه خدای نکرده طوریش بشه نمیتونم طاقت بیارم بعضی وقتابهش زنگ میزنم گریه میکنه مامانمم که مریض شده بیشترناراحته

 

[آوازقو🦢]

سرشب رفتیم فروشگاه
یه دختره ااانقد لبخنداش برام اشنا بود
رفتم بازوشو گرفتم ،گفتم کجا دیدمت
گف نمید‌نم
گف صدات برام خیییییلی آشناس
بایه خانمه بود

دانشگاه و ....اینارو پرسجو کردیم
یادم افتاد لیلی هم دانشگاهیم بود
بش گفتم لیلی گفت نه من اون نیستم
یکم نگاش کردم ،پسرم که اومد گف مامان بریم چشاش تا ته بازشد لبخند زد ،مطمئن شدم خودشه چون پسرم خیلی بچه بود لیلی دید بودتش
جاخورد از دیدنش
ازش فاصله که گرفتم اروم گف نگار مادرشوهرم باعام نمیتونم ببخشید
آخ انقد قلبم بخاطرش شکست
مگه بچه ی مردم واسیری میبرید آخه
خدالنت کنه هررررچی ظالمه

 

[آوازقو🦢]

راضیش کن برو سربزن بشون
ببین ماخودمون مادر و پدریم
انتظار دارن ازمون
من یک هفته بود با مامانم حرف نزده بودم امروز زنگ زد بم یه طورایی خجالت کشیدم

 

[Melody]

اونا نمیتونن بیان پیشت؟

 

[آیسا]

اونا نمیتونن بیان پیشت؟

شوهرم اجازه نمیده ،شاید اجازه بده بابام بیاد اونم نمیتونه بیاد

 

[Melody]

شوهرم اجازه نمیده ،شاید اجازه بده بابام بیاد اونم نمیتونه بیاد

شرایطتت مثل منه تقریبا خیلی سخته
ایشاله دلش ب رحم بیاد

 

[آسمون تاریک]

ببخشیدا ولی مگه برده داریه:/
من خودم مجردم ولی تا حالا ندیدم مامانم از بابام اجازه بگیره برای جایی رفتن

 

[آیسا]

ببخشیدا ولی مگه برده داریه:/
من خودم مجردم ولی تا حالا ندیدم مامانم از بابام اجازه بگیره برای جایی رفتن

شرایط مافرق میکنه پارسال باخانوادم به مشکل خوردیم اونا هم به من به شوهرم بی احترامی کردن این وسط بابام فقط بی گناه بود وخیلی کمکم کردبه خاطراون شوهرم گفت قطع رابطه کنیم باهاشون

 

[آسمون تاریک]

شرایط مافرق میکنه پارسال باخانوادم به مشکل خوردیم اونا هم به من به شوهرم بی احترامی کردن این وسط بابام فقط بی گناه بود وخیلی کمکم کردبه خاطراون شوهرم گفت قطع رابطه کنیم باهاشون

شوهرت اصلاااا به هیچ وجه حق نداره بگه تو با بابات مامانت در ارتباط باشی یا نه
خودش میخواد نیاد مهم نیس ولی تورو نباید دخالت کنه

 

[آیسا]

شوهرت اصلاااا به هیچ وجه حق نداره بگه تو با بابات مامانت در ارتباط باشی یا نه
خودش میخواد نیاد مهم نیس ولی تورو نباید دخالت کنه

آره درسته