?اشعار شهریار?

  • شروع کننده موضوع هلنم
  • تاریخ شروع

هلنم

Guest
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی‌ جیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
?????

بیا ساقی بساط می فراز آر
که بی می زندگی لذت ندارد

بزن بر آتش جان من آبی
که دیگه اشگم آن فرصت ندارد

(مرا کیفیت چشم تو کافی است)
چه غم گر باده کیفیّت ندارد

بمستی عرض من بشنو که مستی
بجز با راستی صُحبت ندارد

عجب وضعیت شرب الیهودیست
که دستی کم ز وحشیت ندارد

نمیگویم دمِ دروازۀ شهر
که کس در خانه امنیّت ندارد

هزاران رحمت حق بر توحّش
تمدّن جز حق لعنت ندارد

چنان بگسیخت از ما رشتۀ مهر
که دیگر ره سر وصلت ندارد

کسی با کس ره رٵفت نپوید
دلی با دل سرِ الفت ندارد

دریغ آن ملّت مرد و سلحشور
که دیگر حس ملّیت ندارد

بجز تعلیم اجباری در این ملک
علاج دیگری دولت ندارد

ولی دولت که خود خوابست هرگز
غم بیداری ملّت ندارد
 
استارتر
استارتر

هلنم

Guest
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه
که این ستاره شماران ستاره بارانند
مرا ز سبز خط و چشم مستش آید یاد
در این بهار که بر سبزه میگسارانند
به رنگ لعل تو ای گل پیاله های ****
چو لاله بر لب نوشین جویبارانند
بغیر من که بهارم به باغ عارض تست
جهانیان همه سرگرم نوبهارانند
بیا که لاله رخان لاله ها به دامنها
چو گل شکفته به دامان کوهسارانند
نوای مرغ حزینی چو من چه خواهد بود
که بلبلان تو در هر چمن هزارانند
پیاده را چه به چوگان عشق و گوی مراد
که مات عرصه حسن تو شهسوارنند
تو چون نسیم گذرکن به عاشقان و ببین
که همچو برگ خزانت چه جان نثارانند
به کشت سوختگان آبی ای سحاب کرم
که تشنگان همه در انتظار بارانند
مرا به وعده دوزخ مساز از او نومید
که کافران به نعیمش امیدوارانند
جمال رحمت او جلوه می دهم به گناه
که جلوه گاه جلالش گناهکارانند
تو بندگی بگزین شهریار بر در دوست
که بندگان در دوست شهریارانههند
 
استارتر
استارتر

هلنم

Guest
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات
گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد
ماه درویش نواز از پس قرنی بازم
مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد
دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد
وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد
ایرجا یاد تو شادان که از این بیت تو هم
چه بسا درد که نزدیک به درمان آمد
یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
شهریارا دل عشاق به یک سلسله اند
عشق از این سلسله خود سلسله جنبان آمد
 
استارتر
استارتر

هلنم

Guest
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
آویخت چراغ فلک از طارم نیلی
قندیل مه آویزه محراب برآمد
دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم
یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد
چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد
تا یادم از آن نوگل سیراب برآمد
ماهم به نظر در دل ابر متلاطم
چون زورقی افتاده به گرداب برآمد
از راز فسونکاری شب پرده برافتاد
هر روز که خورشید جهانتاب برآمد
دیدم به لب جوی جهان گذران را
آفاق همه نقش رخ آب برآمد
در صحبت احباب ز بس روی و ریا بود
جانم به لب از صحبت احباب برآمد
 
استارتر
استارتر

هلنم

Guest
به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را
تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیه سازتر از اشگ من ثریا را
اشاره غزل خواجه با غزاله تست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش می کند ما را
 
استارتر
استارتر

هلنم

Guest
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت

بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمی‌رمد مگر از توتیای گرد سیاهت

بیا که جز تو سزاوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کمربند کهکشان کلاهت

جمال چون تو به چشم نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت

در انتظار تو می‌میرم و در این دم آخر
دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت

اگر به باغ تو گل بر دمید من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت

تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می‌کند به دوده آهت

کنون که می‌دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوه‌های سلاطین که می‌شود پَر کاهت

تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سر جهاد توی و خداست پشت و پناهت

خدا و بال جوانی نهد به گردن پیری
تو «شهریار» خمیدی به زیر بار گناهت
 
استارتر
استارتر

هلنم

Guest
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم

گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی هم زبانیم

ای لاله بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم

گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیم

شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
 
استارتر
استارتر

هلنم

Guest
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی

منم که جورو جفا دیدم و وفا کردم
توئی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی

بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی

منت به یک نگه آهوانه می بخشم
هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی

اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

هزار درد فرستادیم به جان لیکن
چو آمدی همه آن دردها دوا کردی

کلید گنج غزلهای شهریار توئی
بیا که پادشه ملک دل گدا کردی
 

کاربر حذف شده 1034

Guest
فرهادم و یڪ عمر نمڪ خورده به زخمم




شیرینی لبخند تو افسانه ی عشق است

#شهریار
 

کاربر حذف شده 1034

Guest
،،،


باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست
ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست

خسته ام از این زندان که نامش زندگیست
پس قشنگی های دنیا دست کیست

شهریار
 

بالا