معرسانایی
کاربر جدید
- عضویت
- Dec 2, 2023
- جنسیت
- خانم
بچه ها من یکساله عروسی کردم پیش عموم زندگی میکردم قبل ازدواج چون پدرو مادرم فوت شده بودن و کسی رو نداشتم جز عموم خلاصه یه لقمه نون میخوردیم با اینکه هزار منت میزاشت باز می ارزید این زندگی که الان توش افتادم و بعد ازدواجم رفت خارج پیش بچه هاش به واسطه یه آشنایی با شوهرم یه شهر دیگه بود آشنا شدم از یه شهر دیگه اومدم تو روستا تو یه حیاط با مادرش از روزی که ازدواج کردم جیگر منو خون کردن از دخالت های مادر و خانوادش تا زورگویی هاشون که باید فلان کاررو بکنی نکنم روزگار منو سیاه میکنن با رفتاراشون کسی هم ندارم مشکلم رو بگم جلوشون وایسته شوهرم هیچی نداشت من کشیدمش بالا با وام ازدواجم و طلاهای مجردی و عروسی و پس اندازم ماشین خریدم انداختم زیر پاش پیاده نره الان واسه من زبون دراز کرده مادرشو میشونه جلو ماشین من عقب اصلا بدون اینکه تعارفی بکنن تازه برمیگرده میگه آروم ببند در ماشین رو با لحن مغرورانه یه مدل زندگی میکردن بخدا من روز اول مونده بودم اینا چرا اینجوری هستن هر دقیقه کنترل میکنه منو فلان کاررو بکن و فلان کار رو نکن و یه آشنایی زنگ میزنه بهش میگم سلام عشقم میشه یه بهونه برای این تا حالا به من عشقم نگفتی و بهش میگم مگه تو حالا گفتی میگه تو باید بگی و نه من هر دقیقه دنبال یه حرفی هست از دهن من دربیاد بهونه درست بکنه و بعدش قهر هم میکنه میره تو اتاق لب به غذا نمیزنه و بی محلی میکنه بعد جالبه همیشه منو مقصر میدونه و میگم بهش فلان حرف رو میزنی میگه کی من گفتم و یادش میره هرروز تو خونمون دعوا هست و اوایل نامزدی خودشو خوب نشون میداد و الان عوض شده من بخاطر شرایط بد زندگیم تو مجردی افسردگی داشتم الان بدتر هم شده بخاطر این آدم خسته شدم اگه پشتوانه داشتم جدا میشدم نمیدونم