📖داستان سماور📚

[عاطفه]

نگاه به ساعت کردم که نزدیک ظهر بود دوباره به دخترم گفتم
عاطفه پاشو چایی دم کن الان بابات میاد


دیروز که انباری رو مرتب کردم یه سماور قدیمی پیدا کردم شوهرم چندتا عکس ازش گرفت و توی سایت دیوار آگهی کرد
قرار شد سماور به مبلغ 700‪تومن فروخته بشه


روزها می‌گذشت تا اینکه امروز موقع خوردن نهار شوهرم گفت
ی خانم زنگ زده و میخاد اسنپ بگیره واسه خرید سماور
گفتم:عه خداروشکر چ خوب
بعد از چند دقیقه پیامک واریز پول آمد و دیدم که 500‪تومن واریز شده

به اون خانم زنگ زدم که بعد از احوال پرسی گفت
من با شوهرتون هماهنگ کردم و بیشتر نمیدم
من عصبانی شدم و بحث بالا گرفت و در آخر گفتم نمیفروشم

اما شوهرم بلند شد و سماور برد گذاشت توی ماشین اسنپ


دلم خیلی شکست
نگاه شوهرم کردمو گفتم
چرا حرف راست نمیزنی یک ساعته که نشستی پای سفره و نمیگی سماورو 500‪ فروختی

شوهرم نگام کردو گفت
زن خجالت بکش من با اون خانم طِی کردم
گفتم
خرجی درست حسابی که نمیدی.... فوش میدی... بددهنی... با منم خیلی چیزارو طِی کردی... تو توی خونه قلچماغی توی بیرون چماغی.....

واقعی

 

[عاطفه]

@پفیلا پنیری
@مامان مصی
@آویشن
@فسیل زنده

دیگه یادم نیس کیا علاقه ب داستان داشتن

 

[پفیلا پنیری]

@پفیلا پنیری
@مامان مصی
@آویشن
@فسیل زنده

دیگه یادم نیس کیا علاقه ب داستان داشتن

ممنون عاطی جون
@دلبرشیرین

 

[هدی]

نگاه به ساعت کردم که نزدیک ظهر بود دوباره به دخترم گفتم
عاطفه پاشو چایی دم کن الان بابات میاد


دیروز که انباری رو مرتب کردم یه سماور قدیمی پیدا کردم شوهرم چندتا عکس ازش گرفت و توی سایت دیوار آگهی کرد
قرار شد سماور به مبلغ 700‪تومن فروخته بشه


روزها می‌گذشت تا اینکه امروز موقع خوردن نهار شوهرم گفت
ی خانم زنگ زده و میخاد اسنپ بگیره واسه خرید سماور
گفتم:عه خداروشکر چ خوب
بعد از چند دقیقه پیامک واریز پول آمد و دیدم که 500‪تومن واریز شده

به اون خانم زنگ زدم که بعد از احوال پرسی گفت
من با شوهرتون هماهنگ کردم و بیشتر نمیدم
من عصبانی شدم و بحث بالا گرفت و در آخر گفتم نمیفروشم

اما شوهرم بلند شد و سماور برد گذاشت توی ماشین اسنپ


دلم خیلی شکست
نگاه شوهرم کردمو گفتم
چرا حرف راست نمیزنی یک ساعته که نشستی پای سفره و نمیگی سماورو 500‪ فروختی

شوهرم نگام کردو گفت
زن خجالت بکش من با اون خانم طِی کردم
گفتم
خرجی درست حسابی که نمیدی.... فوش میدی... بددهنی... با منم خیلی چیزارو طِی کردی... تو توی خونه قلچماغی توی بیرون چماغی.....

واقعی

عالی بود

 

[پفیلا پنیری]

عین این اتفاق افتاد واسه ما پرینتر گذاشتین ۵تومن ی مرده اومد ۴۵۰۰بیشتر نداد ۵۰۰تومنش خورد بابام گفت ۴۸۰۰بده داداشمم گذاشت ببرتش

 

[فسیل زنده]

@پفیلا پنیری
@مامان مصی
@آویشن
@فسیل زنده

دیگه یادم نیس کیا علاقه ب داستان داشتن

مرسی عزیزم

 

[مامان مصی]

نگاه به ساعت کردم که نزدیک ظهر بود دوباره به دخترم گفتم
عاطفه پاشو چایی دم کن الان بابات میاد


دیروز که انباری رو مرتب کردم یه سماور قدیمی پیدا کردم شوهرم چندتا عکس ازش گرفت و توی سایت دیوار آگهی کرد
قرار شد سماور به مبلغ 700‪تومن فروخته بشه


روزها می‌گذشت تا اینکه امروز موقع خوردن نهار شوهرم گفت
ی خانم زنگ زده و میخاد اسنپ بگیره واسه خرید سماور
گفتم:عه خداروشکر چ خوب
بعد از چند دقیقه پیامک واریز پول آمد و دیدم که 500‪تومن واریز شده

به اون خانم زنگ زدم که بعد از احوال پرسی گفت
من با شوهرتون هماهنگ کردم و بیشتر نمیدم
من عصبانی شدم و بحث بالا گرفت و در آخر گفتم نمیفروشم

اما شوهرم بلند شد و سماور برد گذاشت توی ماشین اسنپ


دلم خیلی شکست
نگاه شوهرم کردمو گفتم
چرا حرف راست نمیزنی یک ساعته که نشستی پای سفره و نمیگی سماورو 500‪ فروختی

شوهرم نگام کردو گفت
زن خجالت بکش من با اون خانم طِی کردم
گفتم
خرجی درست حسابی که نمیدی.... فوش میدی... بددهنی... با منم خیلی چیزارو طِی کردی... تو توی خونه قلچماغی توی بیرون چماغی.....

واقعی

امان از این مردا شوهره منم هرچی دلش بخواد میبخشه مفت اونم به کسی که لیاقت نداره مردا خودشون عالی میبینن حیف از مهدو محبت زن این همه فداکاری هیچی حالیشون نیست خدا چرا ما زنها رو وابسته کرده

 

[مامان مصی]

سلام خوبی عاطفه نبودی پسرت خوبه

 

[مامان یاسمین]

عالی بود
دقیقا مرداااا همیننن

 

[عاطفه]

سلام خوبی عاطفه نبودی پسرت خوبه

سلام آره خوبه
مشغول زندگی و شوهرداری ام....
گره افتاده تو زندگیم
نمیدونم چطور حلش کنم

 

[مامان مصی]

سلام آره خوبه
مشغول زندگی و شوهرداری ام....
گره افتاده تو زندگیم
نمیدونم چطور حلش کنم

خیره خدا خودش مشگلتو حل کنه عزیزم توکل بخدا کن