صدرصد همینطور
من دانشجو بودم رفتیم اهواز سفر تور دانشجویی بود ولی ما باخانواده رفتیم چون پسرم کوچیک بود ،بگذریم که چ اتفاقات جالبی اونجا افتاد برامون
مارو بردن یه حسینیه بنام حضرت علی اکبر
تو اهواز یه چن شبم تو دبیرستان ریحانه بودیم
پسرم گریه میکرد آوردمش تو کوچه دیر وقت بود ساعت ۳نصف شب اینا میشد همسرمم اومد پایین پیشمون رفتیم بیرون لو محوطه حسینیه چرخ میزدیم ساعت ۳بچه هافوتبال بازی میکردن رفت آمد بود انگار سرشب یه چنتا دختر ۱۷/۱۸ساله اومدن سمت ما کفتن از کجا اومدین و بچه کجایید
ما گفتیم اصالتمون ترک اردبیل ولی ساکن قزوینیم.
صنم باورت نمیشه اینا انقد مشتاق شدن وتوجه شدن که ماترکیم دائم میگفن فلان چیز به ترکی چی میشه
منم تمام چپوچول میگفتم
یکیشون گف خوش آبو هوا سمت اردبیل واون وراس خوشبحالتون
ولی واقعا هواس براکن کشنده بود