هدی
⭐⭐سوپر استار⭐⭐
- عضویت
- May 14, 2023
- جنسیت
- خانم
اولین دفعه رو خوب یادمه
اولین بار که دیدمش
چشم ها مشکی
مژه های بلند
قد کشیده بدن باشگاهی
موهای خرمایی
من چی من یک دختر با ۲۵ کیلو اضافه وزن ......
صورتم پر مو بود سبیل های صورتم بیشتر از سبیل های اون
اینجوری نمی شد
ولی توی رویا هیچ چیز نشد ندارد
اولین بار که دیدمش توی ذهنم کلی رویا بافتم
این که عاشقم میشود
من محلش نمی دهم دنبالم می کنه با گریه زاری ادرس خانه مان رو می گیرد ودر نهایت بابا مخالفت می کند
اون به خاطر من خودش می کشه
حالا چه جوریش نمی دانم یا رگ دستش بزند یا خودش پرت کند از بالای پل به پایین
انتخاب با خودش بود
یک هفته با این رویاها گریه می کردم
از عشقی می نالیدم که فقط یکبار در حد ۲۰ ثانیه دیده بودم
۲۰ ثانیه ای که ریشه در قلبم کرد ...
پسر اقدس خانم بود
همسایه اول کوچه
البته که هیچ وقت سلام علیک نداشتیم ولی خوب به همات دفعه اول که دیدمش چون عاشقش شدم شروع کردم به امار گیری .....
امار گیریش زیاد سخت نبود
سه تا امار بده خوب توی کلاس داشتیم
لعنتی ها خیلی دقیق بودند انگار هر روز سر محله زاغ سیاه مردم چوب می زدند
اطلاعاتشون رد خور نداشت
باور کردنش سخت بود
از فکر عشقی که بهش داشتم و این تخیل ها که بهش نمی رسم اشتهای کاذب پیدا کردم
۴ کیلو دیگه اضافه وزن پیدا کردم
شدم یک دختر ۱۷ ساله با ۸۷ کیلو وزن با قد ۱۶۵ .....
وحشتناک بود اگر کاری نمی کردم بدتر می شد
اومدم سعی کنم انگیزه به خودم بدم لاغر بشم دو کیلو دیگه هم چاق شدم ۸۹ کیلو .....
اینجوری نمی شد عزم جزم کردم لاغر بشم یک باشگاه و یک برنامه غذایی درست و حسابی و از همه مهم تر یک متخصص تغذیه
نزدیک های یک سال سعی کردم مگر لاغر می شدم
اخرشم با هر جون کندنی بود وزنم امد پایین
شدم ۶۹ کیلو ....
توی این مدت یواشکی از دور کنترلش می کردم
۱۱سال ازم بزرگتر بود ولی خوب کار دله
چاره ای نداشتم چشمم به خطا رفته بود عاشقش شده بودم ...
دانشگاه خوبی قبول شدم ولی خوب باید می رفتم شهرستان
اولین صدمه به خودم انتخاب رشته توی یک دانشگاه غیر انتفاعی و درگیری با خانواده برای نرفتن به دانشگاه دولتی بود
تمام اطرافیانم از این می نالیدن
که خانواده شان اجازه شهرستان بهشون نمی دهند
من تمام درگیریم شده بود نرفتن به دانشگاه
شاید اگر می رفتم تقدیرم عوض می شد
خلاصه جنگ اعصابی راه انداخته بودم که دیدن داشت ....
دو ماه از ورود به دانشگاه نگذشته بود
که از اون موهای توی صورتم خبری نبود
موهای سرم قهوه ای کردم شب از دروغ به بابا و مامانم گفتم حناست
یادمه مامان بنده خدا چقدر لب هاشو گاز گرفت ولی الهی شکر بابا نفهمید
شایدم فهمید به روی خودش نیاورد ...
اولین بار که دیدمش
چشم ها مشکی
مژه های بلند
قد کشیده بدن باشگاهی
موهای خرمایی
من چی من یک دختر با ۲۵ کیلو اضافه وزن ......
صورتم پر مو بود سبیل های صورتم بیشتر از سبیل های اون
اینجوری نمی شد
ولی توی رویا هیچ چیز نشد ندارد
اولین بار که دیدمش توی ذهنم کلی رویا بافتم
این که عاشقم میشود
من محلش نمی دهم دنبالم می کنه با گریه زاری ادرس خانه مان رو می گیرد ودر نهایت بابا مخالفت می کند
اون به خاطر من خودش می کشه
حالا چه جوریش نمی دانم یا رگ دستش بزند یا خودش پرت کند از بالای پل به پایین
انتخاب با خودش بود
یک هفته با این رویاها گریه می کردم
از عشقی می نالیدم که فقط یکبار در حد ۲۰ ثانیه دیده بودم
۲۰ ثانیه ای که ریشه در قلبم کرد ...
پسر اقدس خانم بود
همسایه اول کوچه
البته که هیچ وقت سلام علیک نداشتیم ولی خوب به همات دفعه اول که دیدمش چون عاشقش شدم شروع کردم به امار گیری .....
امار گیریش زیاد سخت نبود
سه تا امار بده خوب توی کلاس داشتیم
لعنتی ها خیلی دقیق بودند انگار هر روز سر محله زاغ سیاه مردم چوب می زدند
اطلاعاتشون رد خور نداشت
باور کردنش سخت بود
از فکر عشقی که بهش داشتم و این تخیل ها که بهش نمی رسم اشتهای کاذب پیدا کردم
۴ کیلو دیگه اضافه وزن پیدا کردم
شدم یک دختر ۱۷ ساله با ۸۷ کیلو وزن با قد ۱۶۵ .....
وحشتناک بود اگر کاری نمی کردم بدتر می شد
اومدم سعی کنم انگیزه به خودم بدم لاغر بشم دو کیلو دیگه هم چاق شدم ۸۹ کیلو .....
اینجوری نمی شد عزم جزم کردم لاغر بشم یک باشگاه و یک برنامه غذایی درست و حسابی و از همه مهم تر یک متخصص تغذیه
نزدیک های یک سال سعی کردم مگر لاغر می شدم
اخرشم با هر جون کندنی بود وزنم امد پایین
شدم ۶۹ کیلو ....
توی این مدت یواشکی از دور کنترلش می کردم
۱۱سال ازم بزرگتر بود ولی خوب کار دله
چاره ای نداشتم چشمم به خطا رفته بود عاشقش شده بودم ...
دانشگاه خوبی قبول شدم ولی خوب باید می رفتم شهرستان
اولین صدمه به خودم انتخاب رشته توی یک دانشگاه غیر انتفاعی و درگیری با خانواده برای نرفتن به دانشگاه دولتی بود
تمام اطرافیانم از این می نالیدن
که خانواده شان اجازه شهرستان بهشون نمی دهند
من تمام درگیریم شده بود نرفتن به دانشگاه
شاید اگر می رفتم تقدیرم عوض می شد
خلاصه جنگ اعصابی راه انداخته بودم که دیدن داشت ....
دو ماه از ورود به دانشگاه نگذشته بود
که از اون موهای توی صورتم خبری نبود
موهای سرم قهوه ای کردم شب از دروغ به بابا و مامانم گفتم حناست
یادمه مامان بنده خدا چقدر لب هاشو گاز گرفت ولی الهی شکر بابا نفهمید
شایدم فهمید به روی خودش نیاورد ...