بماند به یادگار ...

[گری]

اینجا خاطراتم رو ثبت میکنم ...
به مرور ،کمی از خاطراتمو اینجا مینویسم ...
چرا اینجا ؟نمیدونم ،دوست ندارم خونده بشن و دوست دارم خونده بشن

 

[گری]

قبلا جاهای دیگه مینوشتم اما اینجا قبلا یه مدت مینوشتم و راحت تر بودم از یه سری لحاظ

خیلی از خاطرات دوران کنکورمو پاک کردم ،بخش زیادیش تلخ بود ،بخشیش برای این بود که به خودم اثبات کنم حرف دیگران درست نیست و ...،یادمه یه سریاشو که تو بلاگفا میخوندم گریه میکردم و میخندیدم و پاک میکردم ،بعضی روزا هم یادم نبود

 

[گری]

یه سری از تاپیکای قدیمی اینجا رو هم پیدا نکردم ،دلم میخواست اون قوله رو که نوشته بودم به خودم اون شبی که منو جلوی اولیای دانش آموزای یه مدرسه و معلما و بابام مسخره کردن رو باز بخونم و لذت ببرم از قولم ،یادمه اون موقع چقدر آتیشی بودم و عصبی ..‌

 

[گری]

هر چند یه سری لحظات قشنگ رو هم ازشون عکس نگرفتم ولی بازم مینویسم اگه یادم بیان ...

 

[گری]

از برف شروع میکنم ،اون موقع که تجریش برای اولین بار پارسال برف اومد ،گفتن احتمال داره محله ای که زندگی میکنم برف بیاد ،دارسی بهم گفت برف بیاد دانشگاه خیلی خوشگل میشه ،خوب برای منی که برف رو از ۹۷ ندیده بودم ذوق داشتن یه چیز طبیعی بود،اون سری نیومد البته
ولی خلاصه اینکه یه سری اولین بار که برگشتم تهران بهمن برف اومد ،یه سریم همون اوایل دانشگاه

 

[گری]

عکسا حجمش زیاده ،فرستاده نمیشه ،به مرور میذارم ،ترم دو که شروع شد ،یه هو برف اومد ،اوایل زیاد نبود ولی اثراتش بود ،یواش یواش زیاد شد و تهران برفی شد ،اولین باری بود که خیابون یخ زده رو میدیدم و میخواستم تو این خیابون یخ زده برم بیرون ،بدون استثنا اون روزا شلوار یا جوراب شلواری زیر شلوارم بود ،از اون طرفم شاید ۴ تا لباس بافت نازک و کلفت میپوشیدم زیر پالتوم ،پالتوی ضخیم میپوشیدم و ...

 

[گری]

اون موقع با دارسی رابطه ام تو یه حالت آشفته ای بود ،پیامامو سین نمیکرد ولی‌خوب بعدها میفهمیدم که یه سریاشو میدیده و میخونده چون تو دعوای آخریمون خیلی صریح به حرفام اشاره کرد ،هر چند بالاخره چهارشنبه در حال برف بازی کردن دیدمش ...
البته اولش رفتم آب بگیرم از پشت سرش رد شدم ،تنها بود داشت اثرات برف بازی رو پاک میکرد،دلم میگفت برو جلو کمکش کن ،اما عقلم گفت بی خود ...

 

[گری]

آخرشم عقلم برنده شد ولی خوب اون روز تا تونستم زل زدم به بچه های ترم چهاری و کلی خنده ام گرفته بود و کلیم ناراحت بودم که چرا زودتر قبول نشدم رسما حسودی میکردم ،یه سریم داشت نزدیکم میشد ولی خوب ترسیدم شاید بدش بیاد و اتفاقی نزدیکم داره میشه راهمو کج کردم ،جمعشون پسرونه بود و جالب نبود وارد جمعشون بشم ...

 

[گری]

ما ترم یک با هم آشنا شدیم ،در واقع اولش از چت بود ،من عکس سه در چهارش رو دیده بودم و تقریبا میشناختمش ،اون منو نمیشناخت فقط به اسم میشناخت ،هر چند برنامه هاش برای دیدن من شکست خورد ،از یه کارگاه شروع کرد ،کارگاهی که از شانسش خورد به امتحانش و من رفتم و اون نرفت ...این کارگاهم ماجراش باحاله ،عکسم میذارم ازش باز ...یه کنفرانس تو دانشگاه برگزار شد ،بهم پیام داده بود ،دقیقا همون لحظه که پیام داده بود به من گوشیم افتاده بود وشکست 🫠اون شانس آشنایی از نزدیک رو از دست دادیم ،بعد برای امتحان بافت بود که قرار بود رفع اشکال کنه برام که دیگه زودتر از اون استاد رو دیدم 🫠و کلا خیلی مسئله ها پیش اکمد و نشد ،تا اینکه آخرش پیشنهاد دادم میشه دقیق تر بشناسمت ؟
هنوز شک داشتم خودشه یا نه ...

 

[گری]

هر چند اون تاریخ دیدنمونم کلی به ام خورد ولی تهش آخرای ترم یک دیدمش ،خیلی دیدارمون کوتاه بود ،با ماسک بود ،روز امتحانش نخوابیده بود و این قدر نگاهش برام خاص بود که واقعا هول کرده بودم ،هنوزم که هنوزه و هر وقت میرفتم از نزدیک باهاش حرف بزنم ،موقع حرف زدن به چشماش زل نمیزنم ،فقط اون اولش و آخرش ...

 

[گری]

هر چند روزای بعدی دیدمش ولی خوب اون بین دوستاش بود و از همون موقع همیشه وقتی من رد میشدم از جلوش نگاهم میکرد ،من بار دومم که دیدمش بدون ماسک بود ،از روی نگاهش شناختمش و از روی کاپشنش که شد بار ها و بارها نشونه که دیدمش مطمئن شدم ...بار دوم ،اون فردی که مدتهای طولانی باهاش چت میکردم شد قردی که برام مهمه

 

[گری]

چت ما درسی بود بخشیش ،اما خوب بینش از خودمونم میگفتیم ،شاید برای خیلی از آدما طبیعی باشه حرفامون ولی التن که برمیگردم به عقب نسبت به شحصیت اون ،خیلی فراتر از یه چیز معمولی بود ،نگرانیا و ...

 

[گری]

ولی خوب یه جایی اون تشویق به نرفتن ،تموم شد ...
هر چند جتی تو چت آخرمون برام از پیشرفت و فکر نکردن به هیچ کسی کفت و توجه نکردن به همکلاسیا و ترم بالاییا

 

[گری]

ترم دوم که شروع شد ،کلاسای ما زود شروع شد ،دانشگاه فقط ما بودیم و بچه های ترم سه و چند تا از دانشکده های دیگه،خالی بود دانشگاه
ترم چهاریا که اونا بودن چند روز دیگه شروع میشد کلاساشون ،یه سریاشم قرار بود بعد از عید تشکیل بشه ،غصه میخوردم اون موقع که چرا نمیاد پس
فیزیوپاتا هم تازه تموم شده بودن تقریبا 🫠
تا اینکه یادمه چهارشنبه دیدمش

 

[گری]

الان دقیقا یادم نمیاد ولی یکی از همین چهارشنبه های اولی بود که گفت به حرفت عمل کن ،تو یکی از حرفام گفته بودم بهت پیام نمیدم ولی بعدش پشیمون شده بودم ...باره ا بهم گفت تو قولاتو میشکنی ...ولی خوب این سری نشکستم و دلم ازش شکسته

 

[گری]

هر چند من حضوری میپرسیدم سوالامو
میگفت برای این میگم پیام نده که چک نمیکنم ،بی جواب میمونی و اینا و کلا داستان ها داشتیم ،چرت میگفت ،چرت محض ...
بعدا شب عید بهم گفت حواسمو پرت میکنی وقتی بین دوستامم !
خوب درستم میگفت ،دیگه اون موقع ها اینقدر این بشر زل میزد منو نگاه میکرد که دوستاشم اون اواخر هی منو میدیدن همچین نگاهم میکردن
و بعد ها هم متوجه شدم درباره ی من بهشون گفته ،خودش گفت ،گفت فقط حرفای آخریمون رو به کسی نمیگم ...

 

[گری]

حتی پایان گند کاریشو دوستش درست کرد !
داشتم ازش میپرسیدم ،برگشت گفت تو ترم دویی ،درسته ؟اونجا بود که شک کردم ،چون واکنشش دیدنی بود ،تصور کنید یه دختری رفته نزدیک پسری ایستاده که محل نمیده به دخترا ،دختره گوشیشو به پسره نشون داد ،پسره یه سریم گوشی گرفت دستش ،بعد داری درباره ی درس سوال میپرسی ؟و تموم میشه تقریبا و دوستش برمیگرده اینو میگه و اون پسره و من زل میزنیم به کسی که اینو گفته و این پسری که خنثی هست ،یه هو برمیگرده هر چند برگشت خنده از تو چشماش معلوم بود ،فکر کنید ترم چهاریه چیزی رو از من میخواست که میدونستم عمرا به دردش بخوره بی تربیت ،منو انداختن اون وسط به دردسر

 

[گری]

اون وسط سردرگم بودم که چه جوری براش اون چیزی که میخواد رو بفرستم ،هول کرده بودم ،مطمئن نبودم جلوشون شماره بدم ،حتی دارسی هم شماره ی منو نداره !دوستم که میگفت اینا میخواستن شماره ات رو گیر بیارن فقط ...تهشم که گیر افتاده بودم و هی نگاه میکردم به سه نفرشون که چه کنم و بیشتر به دارسی زل زده بودم ،گفت پی ویشو که داری بفرست برای اون حالا اون وسط ما دردسر داشتیم ،برگشتم بهش گفتم پس پی ویتو چک کن لطفا اگه زحمتی نیست

 

[گری]

دوستاش خیلی مشخص بود کمکش کردن ولی هر سری گند زد و بیشتر گند زد ...
تهشم که گفت خط قرمزی داشتم و فلان ...
و یاد یه سری حرفاش افتادم یادم اومد از بی تجربگی بوده ،حالا نه که خیلی تجربه داشتم منم بار اولم بود ،خیلی بد حرف میزدم یه سری اوقات که پیامامو میخوندم

 

[گری]

هر چند اون فعلا علوم پایه داره و داره عوامل برهم زننده ی تمرکزشو که خودم بهش گفته بودم بردار رو برمیداره که گویا یکیشم منم ،باره ها بهم گفت