?اشعار عبدالجبار کاکایی?

  • شروع کننده موضوع هلنم
  • تاریخ شروع

هلنم

Guest
بمون ولی به خاطر غرور خسته‌ام برو

برو ولی به خاطر دل شکسته‌ام بمون

به موندن تو عاشقم به رفتن تو مبتلا

شکسته‌ام ولی برو، بریده‌ام ولی بیا

چه گیج حرف می‌زنم، چه ساده درد می‌کشم

اسیر قهر و آشتی میون آب و آتشم

چه عاشقانه زیستم چه بی صدا گریستم

چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم

تو را نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم

چه دیر عاشقت شدم چه دیرتر شناختم

تو با منی و بی توأم ببین چه گریه آوره

سکوت کن سکوت کن سکوت حرف آخره

ببین چه سرد و بی صدا ببین چه صاف و ساده‌ام

گلی که دوست داشتم به دست باد داده‌ام

بمون که بی تو زندگی تقاص اشتباهمه

عذاب دوست داشتن تلافی گناهمه?
 
استارتر
استارتر

هلنم

Guest
ساده از دست ندادم دل پر مشغله را

تا تو خندیدی و مجبور شدم مساله را...!



من "برادر" شده بودم و "برادر" باید

وقت دیدار، رعایت بکند "فاصله" را



دهه ی شصتی دیوانه ی یکبار عاشق

خواست تا خرج کند این کوپن باطله را



عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ

دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را



و تو خندیدی و از خاطره ها جا ماندم

با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...!



عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست

خواستم باز کنم با تو سر این گله را?
 
استارتر
استارتر

هلنم

Guest
پرسیدی و شرحی به جز حال خرابم نیست

بیدارم و خاموش غیر از این جوابم نیست



زهری به غایت تلخ در رگ جای خون دارم

در خویش می‌پیچم گریز از پیچ و تابم نیست



فانوس سرگردان این شهرم ولی افسوس

جانم برامد از دهان و آفتابم نیست



تا شب هراسانم غرورم هست و شورم نه

تا صبح بیدارم خیالم هست و خوابم نیست



در پای خود می‌ریزم و خاموش می‌سوزم

پروای این اندوه بیرون از حسابم نیست



آنقدر نومیدم که وقت تشنگی حتی

ذوق توهم بین دریا و سرابم نیست



پنداشتی دریای آرامم ولی از ترس

روحم ترک برداشت و دیدی حبابم نیست?

خیلی قشنگ بود??
 
استارتر
استارتر

هلنم

Guest
يه كليد كهنه چرخيد توي قفل سينه م انگار

يه دل شكسته افتاد زير دست و پاي زوار

دلمُ نذر تو كردم كه هنوز دل نگرونم

چي مي شد مثل كبوتر ، زير ايوونت بمونم

مث خواب بود مث رويا، مث لمس آسمون بود

تو هياهوي صدا ها ، يه سكوت مهربون بود

پاي حوض نقره پوشت، رو به گلدسته نشستم

دلمُ به قفلاي پنجره فولاد تو بستم

نه سر گلايه كردن ، نه دل شكوه شنيدن

نه اميد دل سپردن ، نه توان دل بريدن

يه كليد كهنه چرخيد تو ي قفل سينه م انگار....?
 
استارتر
استارتر

هلنم

Guest
مثل عشقی که به داد دل تنها نرسد

ترسم این است که این رود به دریا نرسد


این که آویخته از دامنه کوه به دشت

می‌خرامد همه جا غلت زنان تا...، نرسد


ترسم این است که با خاک بیامیزد و سنگ

از زمین کام بگیرد... به من اما، نرسد


پشت هر سنگ، درنگی، پس هر خار، خسی

حتم دارم که به همصحبتی ما نرسد


ماه مایوس شد و موج به دریا برگشت

بی سبب نیست که حتی به تماشا نرسد


من به هر صخره ازین فاصله می‌کوبم، سر

ترسم این است که این رود به دریا نرسد?
 

بالا