📖داستان ایرج4📚

عاطفه

⭐⭐سوپر استار⭐⭐
عضویت
May 4, 2023
جنسیت
خانم
با اصرار های ایرج بلاخره قبول کردم و ایرج به خاستگاری اون زن رفت
دلشوره و استرس داشتم با اینکه میدونستم الکیه ولی میترسیدم که نکنه کار ما حرام باشه و خدا زودتر از چیزی که فکر کنیم جواب مارو بده


شب نزدیکای ساعت 11شد که ایرج آمد
گفتم:خب بگو چیشد چکار کردید زنه چی گفت اصن چ شکلی بود
ایرج:امون بده... زنه خب یه پیردختر بود ک خیلی هم مشنگ بود خخخخخخخخخخخ
ایرج شروع ب خندیدن کرد من عصبانی شدم و گفت
زر نزن اشغال نمیبینی من میترسم، خاک تو سرمون ما داریم گناه میکنیم
ایرج:چته باشه میگم غروبی با صاحبخونه رفتیم تو ی خونه ایی تو زعفرانیه.... عجب خونه ایی بود عین کاخ بابات خخختتتتخخخخ
بلند گفتم اییییییرج آدم باش
ایرج:چشم چته داد میزنی... دختره نزدیک 49سالش بود و فلج روی ویلچر... اما خدایی جای خواهری خیلی خوشگل بود... ولی تا حرف زد فهمیدم شیرین عقله....
گفتم :وااااا مگه چی گفت
ایرج:چیزی نگفت فقط گفت چرا گل نیووردی منم گفتم خب نمیدونستم چ گلی دوست داری اونم خندید بعد گفت موبایل داری منم شمارمو دادم... همین
عاطفه:همین وااااااا خب صاحبخونه چی گفت
ایرج:هیچی فقط گفت ی جوری اعتمادش جلب کنه تا فکر کنه من شوهر خوبیم و اجازه فروش خونه رو بده

چیزی نگفتم و رفتم توی بغل ایرج خابیدم

روزها می‌گذشت و ایرج با اون زن پیامک بازی می‌کرد من برام مهم نبود اما همش میترسیدم ک گناه کرده باشیم و مال حرام وارد خونه شده باشه
بعد از یک ماه صاحبخونه خبر داد ک خاهرش اجازه فروش داده و ایرج میتونه این بازی رو تموم کنه اما ایرج گفت......


قسمت آخر فرداشب
 

بالا