عاطفه
⭐⭐سوپر استار⭐⭐
- عضویت
- May 4, 2023
- جنسیت
- خانم
ایرج:عاطفه من خیلی عذاب وجدان گرفتم اون زن خدایی خنگو گیجه... اون فکر میکنه ک قراره بامن نامزد کنه....
عاطفه:میگی چکار کنیم با اون پول پیش ماشین خریدیم بعدشم صاحبخونه خب برادر اونه... نهایتا ی خونه کوچیک واسش میخره
ایرج آمد طرفم منو سفت بغل کرد و گفت:عذاب وجدان دارم کاش قبول نمیکردیم
نمیدونستم چیبگم با بوسه ایی ب لباش نذاشتم ادامه بده...
بعد از چندروز ایرج با دعوایی ساختگی به رابطه خود با اون زنه خاتمه داد منم به آرامشی رسیده بودم ک دیگه این بازی تموم شده و از طرفی خوشحال بودم ک یکسال مجانی توی ی خونه زندگی میکنیم....
بعد از چند ماه من متوجه شدم باردارم
این خبرو به ایرج دادم و او از خوشحالی منو بوسه باران کرد
روزها میگذشت تا اینکه ایرج بهم گفت که صاحبخونه توی یک تصادف فوت کرده و الان خاهرش صاحبخونه ماست
من باردار بودم و ازطرفی کل ذهنم پراز فکرای مختلف بود اما ایرج اصلا اهمیت نمیداد و یجورایی سرخوش و خوشحال بود
عاطفه:میگم راستی از خاهر صاحبخونه چ خبر
ایرج:چمیدونم اما املاکی گفته ک مریضه و شاید بمیره
عاطفه:آخه بیچاره... چ بی کس و تنها توی این دنیا موند
ایرج:بی کس فقط مادرم بود ک مرد خخخخخخخ
عاطفه:خیلی اسکلی میدونستی
موعد تخلیه خونه شد و ایرج با ی جعبه شیرینی آمد گفت:عشقم لباس تن کن میخا ی جای توپ ببرمت
عاطفه:کجا حال ندارم
ایرج آمد طرفم و بوسه ایی ب لبام زد و کمکم کرد لباس پوشیدم
بعد از چند ساعت به یک خونه ی بزرگ رسیدیم
ایرج:عاطفه اینجا از الان خونه ی ماست
عاطفه:خر شدی این اراجیف چیه
ایرج:عاطفه صاحبخونه از سرطان فوت کرده و این خونه بمن رسیده ما پولدار شدیم دیگه حسرت هیچی رو نمیخوریم
عاطفه:چطوری چی میگی
ایرج:خب من اونو عقد کردم و مدتی باهاش بودم راستش اون پیر بود مریض بود و از همه مهم تر بعد از مرگ برادرش هیچکسو نداشت
عاطفه:چییییی چکار کردی
ایرج:هرکاری کردم هرچیزی شد فقط الان مهمه
اشکام سرازیر شده بود و فقط ب چشمای ایرج نگاه میکردم
پایان
.
عاطفه:میگی چکار کنیم با اون پول پیش ماشین خریدیم بعدشم صاحبخونه خب برادر اونه... نهایتا ی خونه کوچیک واسش میخره
ایرج آمد طرفم منو سفت بغل کرد و گفت:عذاب وجدان دارم کاش قبول نمیکردیم
نمیدونستم چیبگم با بوسه ایی ب لباش نذاشتم ادامه بده...
بعد از چندروز ایرج با دعوایی ساختگی به رابطه خود با اون زنه خاتمه داد منم به آرامشی رسیده بودم ک دیگه این بازی تموم شده و از طرفی خوشحال بودم ک یکسال مجانی توی ی خونه زندگی میکنیم....
بعد از چند ماه من متوجه شدم باردارم
این خبرو به ایرج دادم و او از خوشحالی منو بوسه باران کرد
روزها میگذشت تا اینکه ایرج بهم گفت که صاحبخونه توی یک تصادف فوت کرده و الان خاهرش صاحبخونه ماست
من باردار بودم و ازطرفی کل ذهنم پراز فکرای مختلف بود اما ایرج اصلا اهمیت نمیداد و یجورایی سرخوش و خوشحال بود
عاطفه:میگم راستی از خاهر صاحبخونه چ خبر
ایرج:چمیدونم اما املاکی گفته ک مریضه و شاید بمیره
عاطفه:آخه بیچاره... چ بی کس و تنها توی این دنیا موند
ایرج:بی کس فقط مادرم بود ک مرد خخخخخخخ
عاطفه:خیلی اسکلی میدونستی
موعد تخلیه خونه شد و ایرج با ی جعبه شیرینی آمد گفت:عشقم لباس تن کن میخا ی جای توپ ببرمت
عاطفه:کجا حال ندارم
ایرج آمد طرفم و بوسه ایی ب لبام زد و کمکم کرد لباس پوشیدم
بعد از چند ساعت به یک خونه ی بزرگ رسیدیم
ایرج:عاطفه اینجا از الان خونه ی ماست
عاطفه:خر شدی این اراجیف چیه
ایرج:عاطفه صاحبخونه از سرطان فوت کرده و این خونه بمن رسیده ما پولدار شدیم دیگه حسرت هیچی رو نمیخوریم
عاطفه:چطوری چی میگی
ایرج:خب من اونو عقد کردم و مدتی باهاش بودم راستش اون پیر بود مریض بود و از همه مهم تر بعد از مرگ برادرش هیچکسو نداشت
عاطفه:چییییی چکار کردی
ایرج:هرکاری کردم هرچیزی شد فقط الان مهمه
اشکام سرازیر شده بود و فقط ب چشمای ایرج نگاه میکردم
پایان
.