پاندا تپلی

Guest
صفحه های 16 و 17

وقتی پیروان موسی به سرزمین موعود رسیدند از ورود به آنجا ترسیدند. آنها بر این باور بودند که آن سرزمین پر از دیو های خطرناکی است که آنها در برابر شان به اندازه پشه هم نیستند. در کتاب مقدس شان هست که : ((و در آنجا دیو هایی را دیدیم که در مقابل آنها خود را به اندازه ملخ می انگاشتیم .))این در مورد همه انسان‌ها صدق می‌کند.

و اما انسانی که از قوانین معنوی کائنات آگاهی دارد، هرگز از ظواهر موقعیتی که در آن قرار دارد، ترسی به دل راه نمی دهد و حتی وقتی که انگار به راستی اسیر مشکلات و ناکامی‌ها شده است ، باز هم لبخند می‌زند . در واقع او هرگز از رسیدن به رویای خود دست بر نمی دارد و پیشاپیش ، از اینکه و آرزوی خود رسیده است ،خداوند را سپاس می گوید.

می‌توان در مثالی از مسیح این موضوع را بازتر کرد. او می‌گوید: (( مگر نه اینکه می گویید تا ۴ ماه دیگر محصول خود را درو خواهید نمود ، از هم اکنون به شما می‌گویم که به مزرعه خود نگاه کرده و ببینید که محصول خود را برداشت نموده اید.)) در واقع می‌دانست که بینش او در جهان مادی ما نفوذ می کند و می توانست تمام۴ بعد حقیقی دنیا را ببیند: حقیقتی که از ذهن الهی ما سرچشمه می‌گیرد. بنابراین باید چشم‌ ما همیشه طرف نقطه ی پایانی سفر مان باشد و چنان آن را باور کنیم که انگار از هم اکنون به مقصد رسیده ایم. درخواست شما می تواند در مورد سلامتی، رابطه محبت آمیز، نعمات بیشمار، خرید خانه و یا رابطه تان با دوستان باشد. تنها باید آن را طوری تصور کنید که انگار همین الان نیز به آن دست یافته اید.

تمام اینها آرزوهای بی نقص هستند که در ذهن الهی و نامحدود ماحک شده‌اند
(آنچه که به آن ضمیر ابرهوشیار می گویند) و باید از طریق این ضمیر ذهنی به دست آیند، نه از طریق خود بشر.

برای مثال مردی پیش من آمد تا برای او دعا کنم که در کارش موفق شود. برای آنکه بتواند کاری را شروع کند ، باید تا تاریخ معین، ۵۰ هزار دلار سرمایه اولیه را جور میکرد. وقتی با ناامیدی پیش من آمد، دیگر چندان فرصتی نداشت .
او نتوانسته بود برای آغاز کسب و کارش شریکی برای سرمایه‌گذاری پیدا کند و همچنین هیچ بانکی هم به او وام نداده بود. گفتم : ((فکر می کنم
نتونستی توی بانک روی هدفی که داشتی تمرکز کنی و اینجوری کارت پیش نرفته. اگه بتونی خودتو متمرکز نگهداری، اونوقت توی هر شرایطی هم باشی ،می تونی کنترل اوضاع رو توی دستت بگیری)) و سپس اضافه کردم: (( به همون بانک برگرد. من هم برایت دعا می کنم.)) دعای من برای او این بود: (( هر کسی که ارتباطی با کار بانکی تو دارد ، تو را دوست می دارد. پس بگذار تا از این شرایط، آنچه خدا برایت می‌خواهد محقق شود.)) او در جوابم گفت: ((ببخشیدآ! خانم،چیزی که شما دارین میگین جزو محالاته! فردا شنبه است، بانک فقط تا ساعت۱۲ بازه. هرچی هم که زور بزنم،با قطار تا قبل از ساعت 10 اونجا نمیرسم. فردا هم مهلت من خلاص میشه و میره پی کارش! هر کاری هم که بکنم، اونا یه روز که این وام رو جور نمی کنن.)) به او گفتم: (( خداوند به زمان نیازی ندارد و هیچ وقت هم دیر نمی کند. در ضمن کسی که خدا را دارد، هیچ چیزی برایش غیر ممکن نیست))



 
آخرین ویرایش:

بالا