خبری سرگرمی
⭐کاربر برتر⭐
- عضویت
- Jun 28, 2023
- جنسیت
- خانم
خواب مرگ
یک شبی در خواب دیدم مرگ را
تن، جدا کردند ساز و برگ را
کل عالم در برم تاریک شد
خانه عقبای من باریک شد
سر برآوردم به سنگی سخت خورد
جان شیرین از تن خاکیم برد
با خودم گفتم که ای یار عزیز
از چه رو این خانه ام تنگ است و تیز؟
می زدم فریاد آزادم کنید
زین قفس بشکسته و شادم کنید
جمع یاران دیده ام رفتند و من
مانده ام تنها بر این افتاده تن
تازه فهمیدم که عمرم شد تمام
داد می زد پیک مرگم این پیام
ای بشر، برگو چه آوردی کنون؟
بهر این ره، توشه آوردی کنون؟
گفت اینجا خانه عقبای توست
گر که خوبی، همنشینت خوبروست
گر که بد باشی بدی یارت شود
با بدان دایم سر و کارت شود
گفت ای مرد غریب بینوا
بهر این ره، بغچه ات را برگشا
تا ببینم آنچه در انبان توست
سر فرود آور که سر دادن نکوست
سر بر آوردم نگاهش خیره کرد
با نگاهش یک جهان را تیره کرد
گفتم آری توشه ام مال من است
هستی ام در بند امیال من است
روزها چون جاهلان، سرگرم کار
کار می کردم دمی در آن دیار
روز و شب در فکر مال اندوزی ام
گشته سیم و زر، به عالم روزیم
عاقبت، کارم به جایی می رسد
فکر زایل، گشته از هر نیک و بد
گفت امداد غریب ای نیک خوی
توشه رنگین تری زین ره بجوی
اینکه گفتی جمع کردی سیم و زر
مانده آنجا تا شود بهر پسر
سال ها کارت دروغ و جنگ بود
فکر دنیا پهن و عقبا تنگ بود
کار دنیا جز سرابی بیش نیست
راحتی هایش به جز تشویش نیست
بر خودت آیی که گردد دیر و زود
قوتی در این تن مسکین نبود؟
می رسد روزی که دیگر دیر شد
این تن خاکی به غم، زنجیرشد
این بگفت و از بر من دور شد
بعد او این تن دگر رنجور شد
دیدم او رفت و شدم بی غمگسار
از خودم شرمنده، وز او شرمسار
هر چه کردم کار دنیا بود و بس
کارهایی که نگردد دادرس
مال ها اندوختم اما چه سود؟
بهر وراثم همه بازیچه بود
هر چه را اندوختم بر باد رفت
بعد دفنم وارث من شاد رفت
تازه فهمیدم که دنیا هیچ بود
تن بباید از تعلق ها زدود
گفت بر من آن خردمند دلیر
زآنکه در خواب آمدم پندی بگیر
اینکه در خواب توام هشدارهاست
بار دیگر فرصت دیدارهاست
حال، چون روزی اسیرش می شوی
طعمه چنگال تیزش می شوی
کار دنیا را به اهلش واگذار
با جهازی پر در این ره پاگذار
یک شبی در خواب دیدم مرگ را
تن، جدا کردند ساز و برگ را
کل عالم در برم تاریک شد
خانه عقبای من باریک شد
سر برآوردم به سنگی سخت خورد
جان شیرین از تن خاکیم برد
با خودم گفتم که ای یار عزیز
از چه رو این خانه ام تنگ است و تیز؟
می زدم فریاد آزادم کنید
زین قفس بشکسته و شادم کنید
جمع یاران دیده ام رفتند و من
مانده ام تنها بر این افتاده تن
تازه فهمیدم که عمرم شد تمام
داد می زد پیک مرگم این پیام
ای بشر، برگو چه آوردی کنون؟
بهر این ره، توشه آوردی کنون؟
گفت اینجا خانه عقبای توست
گر که خوبی، همنشینت خوبروست
گر که بد باشی بدی یارت شود
با بدان دایم سر و کارت شود
گفت ای مرد غریب بینوا
بهر این ره، بغچه ات را برگشا
تا ببینم آنچه در انبان توست
سر فرود آور که سر دادن نکوست
سر بر آوردم نگاهش خیره کرد
با نگاهش یک جهان را تیره کرد
گفتم آری توشه ام مال من است
هستی ام در بند امیال من است
روزها چون جاهلان، سرگرم کار
کار می کردم دمی در آن دیار
روز و شب در فکر مال اندوزی ام
گشته سیم و زر، به عالم روزیم
عاقبت، کارم به جایی می رسد
فکر زایل، گشته از هر نیک و بد
گفت امداد غریب ای نیک خوی
توشه رنگین تری زین ره بجوی
اینکه گفتی جمع کردی سیم و زر
مانده آنجا تا شود بهر پسر
سال ها کارت دروغ و جنگ بود
فکر دنیا پهن و عقبا تنگ بود
کار دنیا جز سرابی بیش نیست
راحتی هایش به جز تشویش نیست
بر خودت آیی که گردد دیر و زود
قوتی در این تن مسکین نبود؟
می رسد روزی که دیگر دیر شد
این تن خاکی به غم، زنجیرشد
این بگفت و از بر من دور شد
بعد او این تن دگر رنجور شد
دیدم او رفت و شدم بی غمگسار
از خودم شرمنده، وز او شرمسار
هر چه کردم کار دنیا بود و بس
کارهایی که نگردد دادرس
مال ها اندوختم اما چه سود؟
بهر وراثم همه بازیچه بود
هر چه را اندوختم بر باد رفت
بعد دفنم وارث من شاد رفت
تازه فهمیدم که دنیا هیچ بود
تن بباید از تعلق ها زدود
گفت بر من آن خردمند دلیر
زآنکه در خواب آمدم پندی بگیر
اینکه در خواب توام هشدارهاست
بار دیگر فرصت دیدارهاست
حال، چون روزی اسیرش می شوی
طعمه چنگال تیزش می شوی
کار دنیا را به اهلش واگذار
با جهازی پر در این ره پاگذار