چندتا سوتی واستون اوردم?

  • شروع کننده موضوع مامان اروین
  • تاریخ شروع

مامان اروین

Guest
از کانال تلگر.امی واستون سوتی اوردم... ?



مهربانو جونم بهم دل گرمی دادی فدات بشم
میخام یه سوتی دیگه بگم مامانم هرسال تو ماه محرم تو خونشون روضه و مجلس دعا میزاره و تو این چند روز تدارکات به عهده من هست منظورم آماده کردن وسایل پذیرایی هست تو یکی از روزها که مامانم مجلس داشت و من حلوا درست کرده بودم حلواها رو ریختم داخل بشقاب های یکبار مصرف تا به هر خانومی یکی بدیم و از اول تا آخر اتاق بشقاب ها رو چیدم و تزیین کردم کارم که تموم شد گفتم برم منم تو مجلس بشینم و قرآن بخونم از شانس گند من چوب لباسی اخر اتاق بود و من میخاستم چادر بردارم از چوب لباسی همین جور که با احتیاط از لابه لای بشقاب حلوا ها عبور میکردم تا چادرمو بردارم یهو پام رفت تو دو سه تا ظرف حلوا???منم دیدم وقت نیست چادرمو برداشتم اون ظرف حلواها رو هم گذاشتم کنار اتاق و رفتم تو مجلس خلاصه آخرای مجلس بود و خانوم مداح هم داشت روضه میخوند و همه تو حس و حال مامانم بهم اشاره کرد مادر بیا زمان پذیرایی هست به مامان گفتم مادر من خسته شدم به بقیه بگو پذیرایی کنن مامانم به دختر خودم و دختر خواهرم اشاره کرد که برن کمکش دخترا هم رفتن دو دقیقه ای نگذشته بود که صدای جیغ مادرم بلند شد و شروع کرد به گریه کردن همه سراسیمه رفتیم تو اتاق دیدم مادرم بی حال افتاده گفتم چی شده مامان ؟گفت مادر خدا حاجتم رو داد???حالا همه میپرسیدن چی میگی حاج خانوم ؟یهو مامانم گفت ببینید حضرت فاطمه اومده نشونه زده به حلواها و رفته ????وای من فهمیدم چه گندی زدم اما نمیشد حرفی بزنم تو اون لحظه به مامانم گفتم مادر پاشو این حرفا چیه میزنی آقا یهو خانوم مداح هم گفت حاج خانوم شما نظر کرده شدین و این حلواها متبرک ??و تازه دعوا بر سر حلواهای متبرک شروع شد و همه خانوما میخاستن یه ذره از این حلوای متبرک رو برای شفا ببرن (امان از انسان ساده لوح )بعد من یه زن دایی دارم خیلی خیلی وسواس داره و هیچ جا حتی آب هم نمیخوره پسر داییم تصادف کرده بود و پاهاش شکسته بود نمیدونید چه التماس میکرد که یه مقدار از این حلوا رو ببره برا پسرش مهدی
از این جریان چند ماهی گذشت و تو دور همی خونه دختر داییم باز همه جمع شدیم دور هم یک دفعه من به زن دایبم گفتم زن دایی پای مهدی چطوره خوب شد حلوا متبرک رو بهش دادی؟زن دایبم گفت عالی بود بچم خدا رو شکر خوب شد گفتم بازم خواستی خبرم کن????گفت یعنی چی از کجا میاری؟

گفتم کاریتون نباشه هر کی خاست بهش میدم همه برگشتن نگام کردن?????یهو خالم گفت نکنه تو یه بلائی سر حلوا ها آورده بودی ؟???گفتم خاله جون بلا چیه اومدم برم چادر بردارم پام رفت تو حلوا و اونجا بود که کل فامیل روح منو مورد عنایت قرار دادن و لنگه دمپایی بود که برام میومد ????


#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
 
استارتر
استارتر

مامان اروین

Guest
سلام روزتون قشنگ☺️
من دیشب با کانال آشناشدم اینقدر خوندم تا خوابم برد، باز مثل اوسکولا از ۵ صبح بیدارشدم تا الان دارم میخونم و میخندم ?

یه دنیا ممنون که وقت میذاری هموطنا رو شاد کنی?

یه روز تو اداره رفتم غذامو گرم کنم دیدم تو یخچال نیس، به دوستم گفتم شما برو من نمیام باز آقایون اشتباهی نهارمو خوردن?
نیم ساعتی دور کارام بودم که در کمد رو باز کردم وسیله بردارم یهو دیدم عه نهارم تو کمده?
پاشدم رفتم در نهارخونه به بقیه بگم بخندیم، اما اونا تا منو دیدن شروع کردن فحش دادن به آقایون و یکیشون پاشد گفت چرا چیزی نمیگی حالا میرم بشون میگم واست غذا بخرن پررو ها! ?

حالا منم دیگه روم نمیشد بگم سوتی دادم? بزرگوارانه لبخند میزدم میگفتم اشکال نداره?

بازور آرومشون کردم و از خجالتم گشنه موندم تاعصر ?

یبارم وقتی از اتوبوس پیاده شدم بلیط دادم شاگردراننده، دیدم داره اینجوری نگام میکنه?
گفتم چیه؟ چشمم خورد به دستش
بجای بلیط، جلد خالیِ آدامس داده بودم بش?‍♀
فکرکرده مسخرش کردم???


#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
 
استارتر
استارتر

مامان اروین

Guest
سلام به همگییییییی
چند روز پیش تولد ۸۳سالگی بابا بزرگم بود و مامان بزرگم تصمیم داشت براش تولد بگیره
دوروز قبلش به مامانم گفت زنگ بزن کیک سفارش بده (البته یکی از فامیلمون قنادی داره مامانم به اونا زنگ زد)
روز تولد رسید منو مامان رفتیم کیکو گرفتیم بردیم اونجا مامان بزرگم اینا تو حیاط یه انباری بزرگ دارن مامانم گفت بیا کیکو بزاریم اینجا چون هم خنکه هم بچه ها ناخنک نزنن
شب شد بعد شام به داداشم گفتیم برو کیکو بیار دوربین هارو حاضر کردیم کیکو گزاشتیم روی میز وقتی از قوطی درش آوردیم همه اینجوری??
مامانم گفت کی کیکو خراب کرده?بابا بزرگم گفت من
این چه کیکی بود برام گرفتین روش کلاه سبیل بزرگ بود باز ما همه اینجوری?
گفتیم خب اشکالش چیه واسه مردا یا روی کیک سیبیل میزارن یا کراوات
با یه لحنی گفت من حاجیم این چه قرتی بازی درآوردین روش گل بود ازاین بهتر بود منو مسخره کردین که بزور نگهش داشتیم صحنه رو ترک نکنه?
نگو با مامان بزرگم دوتایی روی کیکو تراشیده بودن فقط کلاه مونده بود،مامان بزرگمم میگفت حاجی خوب شد پاکش کردیم سیبیله خیلی کلفت بود ?
مامانمم گفت خوبه نخوردتت?
دختر ترکم?


#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
 
استارتر
استارتر

مامان اروین

Guest
سلام بازم دختروک یزدی هستم با یه سوتی داغ داغ تازه از تنور دراومده?واسه همین امشبه
برادر زاده من تازه به دنیا اومده خیلی گریه می‌کنه دامادمون هم گفت شیر ? بهش بدین آروم میشه و گفت یه رفیق داره که اصطبل اسب دارن و الان بهش زنگ میزنه خواهری که شما باشین باز ما اومدیم اظهار فضل کنیم? گفتم علی حواست باشه بپرس شیر اسب ماده هست یا نر??? آخه شیر ماده خاصیت بیشتری داره(بنظرتون آیا اسب نر شیر میده?) حالا یهویی همه جمع دسته جمعی از خنده ریسه رفتن????
قیافه من???
قیافه جمع????
چیکار کنم حواسم به عنبر نسا بود که نر و ماده داره و واسه مادش خاصیت داره. و بار نتیجه اخلاقی هیچ وقت جلوی کسی اظهار فضل نکنین?


#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
 
استارتر
استارتر

مامان اروین

Guest
سوتی احمد ذوقی خودمم اون شب ک واستون گفتم بعدش برا شون فرستادم?
 
استارتر
استارتر

مامان اروین

Guest
8
خاطره من برمیگرده به 7,8 سال پیش که توی شهر دور دانشجو بودم . اون سال من تو عقد بودم و بعد چند ماه که از عقدمون میگذشت وقتی رفته بودم شهرمون رابطه کامل داشتیم و من به خاطر پارگی های ریزی که ایجاد شده بود دچار عفونت ادراری شدید شده بودم و سوزش زیادی تو ناحیه تناسلیم احساس میکردم و انگار بلافاصله بعد قطع خونریزی پریود هم شده بودم که فکر میکردم ادامه همون خونریزی رابطه ست ?? به خاطر همین فکر میکردم همه سوزش و خونریزی که دارم مال رابطه اولم بوده
خلاصله من تو اون وضعیت مجبور بودم برگردم دانشگاه. تو راه برگشت تو اتوبوس جیشم گرفت خدا نصیب هیچکی نکنه کم کم جیشم شدت گرفت و به زور تحمل میکردم نزدیکهای شهر که رسیدیم و هیچ جایی که دستشویی باشه وجود نداشت که بگم راننده نگه داره تو فضای باز هم که نمیتونستم بگم نگه داره? یه جوری بود که عرق سرد رو صورتم نشسته بود و از شدت جیش و سوزش بالا پایین میشدم و فکر کنم همه آدمهای اطراف هم کم کم متوجه حال بدم شدن ولی چیزی نمیگفتن
خلاصه رسیدیم اول شهر هنوز تا ترمینال یک ربع مونده بود که من گفتم پیاده بشم یک مسافرخونه اونجا بود که قبلا با شوهرم رفته بودیم تو اون لحظه مخم کار نمیکرد گفتم برم اونجا شاید صاحبش اجازه بده برم دستشویی! ولی خوب که پیاده شدم ترسیدم نرفتم ولی متأسفانه نتونستم بیشترازون خودمو نگه دارم و جیشم ریخت و تمام هیکلم خیس خیس شد?? فقط خدارحم کرد چادر داشتم که کسی متوجه خیسی لباسم نمیشد و مجبور شدم تموم راه رو تا خوابگاه پیاده برم چون نمیتونستم سوار تاکسی بشم ?وقتی رسیدمم فقط با لباس خودمو اتداختم حموم تا کفشامم شستم کسی هم متوجه نشد روز بعد هم با دوستم رفتیم دکتر که بهم دارو داد و خوب شدم حتی واسه شوهرمم تا حالا تعریف نکردم?‍♀


#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
 
استارتر
استارتر

مامان اروین

Guest
سلام بر مهربانو جونم و دوستای مجازیم که عاچقتونم با این سوتیاتون
اومدم با خاطرات دیشب که روز پدر بود ?
همه دور هم‌جمع بودیم و بعد از شام کیکی که ۳ تا از زن عمو هام اشتراکی با همدیگه پخته بودنو اوردیم قیافه کیکش خیلی قشنگ بود با فوندانت کراوات درست کرده بودن
(تا اینجارو داشته باشید)
قبل کیک خوردن کادو هارو دادیم که یکی از پسر عمو هام که خیر سرش ۲۴ سالشه نوبتش شد کادوشو بده ?‍♀
یهو جلو جمع لباسشو دراورد دیدیم که دوتا بال که وسطش حرف پی(P) به انگلیسی نوشته شده رو تتو کرده روی سینه چپش ?
اینم بگم باباش مخالفه با تتو و این چیزا
عموم گفت این چه کاریه این چیه
پسر عموم گفت به عشقت تتو کردم پدر روشو کرد سمت بابابزرگم و گفت و به عشق پدربزرگم تتو کردم پدر بزرگ (زر مفت میزنه ها اسم خودم پویاست اسم خودشو تتو کرده)
مامانجونم گفت یه زن بگیر اسمش پونه باشه واسه تولدش هر بار خودتو لخت کن که اسمتو نوشتم رو بدنم ?
عموم رو کارد میزدی خونش در نمیومد ?
اخرش گفت بزار بریم خونه یه پدر و پدربزرگی بهت نشون بدم ?
بقیه گفتن حالا بچست جونه بزار خوش باشه و اینا و نوبت به کیک رسید ک همه عموهام و بابام و پسرعمو هامو داداشم و دوماد عموم دستشون رو دست همدیگه روی یه چاقو مثلا کیکو ببرن و عکس بگیریم که نوه یکی از عموهام ملقب به تارزان پرید روی عموم که اونم دستشو بزاره رو دست بقیه مردا که پریدن همانا و افتادن روی کیک همانا ?
موقع رفتنی هم پسر عموم که تتو کرده بود نمیرفت خونه با اون سیبیلاش میگفت اگه برم بابام میزنتم ?

#دخی_آلاچیقی



#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
 
استارتر
استارتر

مامان اروین

Guest
سلام به همه
این نمیدونم خاطره میشه سوتی میشه یا خل بودن یا گیج زدن میشه یه بار با خواهرم رفتیم خرید شلوار حالا اون فروشگاه شلوار مردونه ام می‌فروخت کلا بزرگ بود چند تام اتاق پرو کنار هم داشت خلاصه خواهرم شلوار و گرفت رفت اتاق پرو برای امتحان شلوار جین منم رفتم یه چرخی بزنم مانتو و لباسای دیگه رو ببینم که یهو دیدم در اتاق پرو نصفه باز شد زود رفتم درو گرفتم باز کردم فکر کردم خواهرم پوشیده داره صدام میکنه برای دیدن شلوار توتنش که یه دفه دیدم یه پسره اس ?‍♀ بعدم دوستش پشت سرم اومد نگو داشت دوستش صدا میکرد? منم هول شدم زود گفتم ببخشید چشمم افتاد به فروشنده ها که همشون به زور جلوی خودشون رو گرفته بودن ?

تازه چراغای مغزم روشن شد که خواهرم تازه رفته بوده برای پرو کردن حالا پونزده دقیقه داشتم با گر گرفتگی لباس های فروشکاه زیرو میکردم


#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
 
استارتر
استارتر

مامان اروین

Guest
سلام خوبی؟

چیزی ک میخام تعریف کنم خاطره نیست ، سوتی ام میشه اسمشو گذاشت ?

من ی روز حاضر شدم برم بیرون با بچه های فامیل ، گفتم مامان من رفتم ، گفت وایسا پول یخورده بردار ، گفتم ن نمیخام ، کلا من هر وقت میرم بیرون در حد ی کرایه ماشین پول برمیداشتم اون روزم چون ماشین شخصی بود دیگه اونم لازم نداشتم دیگع? گفتم خب باشه ی ده تومن بده داشته باشم ، گفت ده تومن؟ ?گفتم خب بیست تومن بده ، گفت بیست تومن? ی تراول پنجایی در اورد گفت بیا برو ب سلامت ☺️ گفتم باشه پس من اگع چیزی خاستم بخرم از این خرج میکنم ، گفت نههه دیگه اینو همین جوری ک بهت دادم برش میگردونی?
قیافه من اون لحظع?????

گفتم مادر من تو ک میخای اینو ازم پس بگیری برا چی میدی خب؟ گفت نه دادم ک داشته باشی ولی ببین خرجش نکنیااا همینو سالم برگردون ?
گفتم عه عه خب ندی ک سنگین تره این هیچی چ اسراریم داری ن حتما بیشتر بردارم ، با ی هزاری ام میشد خاسته تو براورده کنما??

منم نامردی نکردم رفتم بیرون همه پوله زدم زمین برگشتم ، بنده خدا ام هیچی نگفت بهم?? یبار دیگه ام خاستم برم کارت بابامو داد بهم خودشم ی بیست تومن نقد داد ، گفت نگا من حالا اینو میدم بهت ولی تو از کارت بابات خرج‌ کن دست ب این نزن??


#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
 

Dela

Guest
سلام به همه
این نمیدونم خاطره میشه سوتی میشه یا خل بودن یا گیج زدن میشه یه بار با خواهرم رفتیم خرید شلوار حالا اون فروشگاه شلوار مردونه ام می‌فروخت کلا بزرگ بود چند تام اتاق پرو کنار هم داشت خلاصه خواهرم شلوار و گرفت رفت اتاق پرو برای امتحان شلوار جین منم رفتم یه چرخی بزنم مانتو و لباسای دیگه رو ببینم که یهو دیدم در اتاق پرو نصفه باز شد زود رفتم درو گرفتم باز کردم فکر کردم خواهرم پوشیده داره صدام میکنه برای دیدن شلوار توتنش که یه دفه دیدم یه پسره اس ?‍♀ بعدم دوستش پشت سرم اومد نگو داشت دوستش صدا میکرد? منم هول شدم زود گفتم ببخشید چشمم افتاد به فروشنده ها که همشون به زور جلوی خودشون رو گرفته بودن ?

تازه چراغای مغزم روشن شد که خواهرم تازه رفته بوده برای پرو کردن حالا پونزده دقیقه داشتم با گر گرفتگی لباس های فروشکاه زیرو میکردم


#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
واااى مادر جان! خدا بدور?
 
استارتر
استارتر

مامان اروین

Guest
سلام مهربانو جان خوبی
ی مدته نمیام سوتی بزارم از دستم راحتیا?
من همون عروس خوبم که هربلایی فک کنی سر پدرشوهرم اوردم و دمش گرم جنبش بالاس و خندیدیم.....یهو الان یاد ی خاطره از دوران دبیرستانم افتادم گفتم بگم براتون بلکه لبخندی مهمون لباتون شد....
القصه کل دوره دبیرستان انتظامات بودم و واقعا نمیدونم چرا تمام تلاشم این بود مسئولیتی که به عهده من هست رو به نحو احسنت انجام بدم?
مسئول ابخوری بودم و انقدر شمر بازی درمیاوردم که هنوزم دوستام با گذشت ۱۵سال شمر خودشیرین صدام میکنن?
خلاصه ی روز که زنگ تفریح خورد و بچه ها رفتن کلاس..،من رفتم دسشوییارو چک کنم مبادا کسی داخلش قایم شده باشه (اخه در حیاط مدرسه اکثرن باز بود و یا بچه ها کلاس رو میپیچوندن)همینجور که دونه دونه درهارو با پام باز میکردم رسیدم به ی دسشویی که درش بسته بود اقا ی لگد محکم زدم و در باز شدن همانا ی *** سفید و توپول نمایان شدن همانا??
نمیدونم چرا برعکس نشسته بود ولی تا در باز شد هول شد گفت سلام منم بدتر هول شدم گفتم علیک سلام و درو بستم گفتم اینجا چیکار میکنی گفت بخدا مریضم الان کارم تموم میشه پا میشم??خلاصه اون روز گذشت و دیگه کمتر به بچه ها سخت میگرفتم همکارای انتظاماتیم که داستانو بهشون گفتم گفتن اه بچه هاس گرفتت?...یادش بخیر درسته که روزهای استرس و درس و امتحان بود...ولی دوران مدرسه بهترین دوران زندگیه هر فردیه...سرود و نمایش و انتخابات شورای مدرسه...زنگهای بیکاری و تو حیاط دورهم نشستن و تعریف کردن از شیطنتامون...خنده های واقعی و از ته دل....الانم با بعضی از دوستام در ارتباطم و چقدر با یاداوریشون میخندیم...و چقدر برای دخترم ناراحتم که کرونا باعث شده فعلا لذت دوران مدرسه براش زهر بشه با این اموزش مجازی?

الی???


#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
 
استارتر
استارتر

مامان اروین

Guest
سلام سلام خدمت مهربانوی عزیییزم و دوستای گلو جیگرو گرامی مخصوصا آتی جوجو(دمت گرم عشقم)
میخواستم ی سوتی برا اولین با بگم از عمه گرامی (اگه مهربانو جون بزاره?❤️)
یه روز عموم رفت خونشون بعد همون روزم پول آب اومد خیلیم زیاد بود ??...عموم گف زهرا چرا انقد پول آب اومده ...عمم گفت تقصیر ما نیست که این ابوالفضل(پسر عمم که کلاس چهارمه) هر روز دوساعت دوساعت میره حموم ...میگه پسرعمم عصبانی میشه میگه ?؛ فقط منو میگی؟ ??تو و بابا چی هروقت بابا از سرکار میاد با هم میرین حموم درنمیاین??... آقا عمم میگفت هی من اینو نیشکون میگیرم نمی فهمه که هی ادامه میده? تازه میگه چرا نیشکون میگیری حالا لوت دادم حرصت گرفتههه؟؟ ...
آخرسر عموم بلند شد گفت من دیگه برم خانوم بچه ها منتظرن و با صورتی سرررررخ خداحافظی کردورفت??
عمم موندو پسرعمم ? دیگه بقیه رو نمیگم حاوی صحنه های خشن و ترسناکه??


(〽️نکته:من این داستانو قبلا یجا دیگم تعریف کرده بودم یوهویی جای دیگه ای دیدین فک نکنین کپی کردممممم)
#دختر‌زمستونی ?

#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
 
استارتر
استارتر

مامان اروین

Guest
از کانال تلگر.امی واستون سوتی اوردم... ?



مهربانو جونم بهم دل گرمی دادی فدات بشم
میخام یه سوتی دیگه بگم مامانم هرسال تو ماه محرم تو خونشون روضه و مجلس دعا میزاره و تو این چند روز تدارکات به عهده من هست منظورم آماده کردن وسایل پذیرایی هست تو یکی از روزها که مامانم مجلس داشت و من حلوا درست کرده بودم حلواها رو ریختم داخل بشقاب های یکبار مصرف تا به هر خانومی یکی بدیم و از اول تا آخر اتاق بشقاب ها رو چیدم و تزیین کردم کارم که تموم شد گفتم برم منم تو مجلس بشینم و قرآن بخونم از شانس گند من چوب لباسی اخر اتاق بود و من میخاستم چادر بردارم از چوب لباسی همین جور که با احتیاط از لابه لای بشقاب حلوا ها عبور میکردم تا چادرمو بردارم یهو پام رفت تو دو سه تا ظرف حلوا???منم دیدم وقت نیست چادرمو برداشتم اون ظرف حلواها رو هم گذاشتم کنار اتاق و رفتم تو مجلس خلاصه آخرای مجلس بود و خانوم مداح هم داشت روضه میخوند و همه تو حس و حال مامانم بهم اشاره کرد مادر بیا زمان پذیرایی هست به مامان گفتم مادر من خسته شدم به بقیه بگو پذیرایی کنن مامانم به دختر خودم و دختر خواهرم اشاره کرد که برن کمکش دخترا هم رفتن دو دقیقه ای نگذشته بود که صدای جیغ مادرم بلند شد و شروع کرد به گریه کردن همه سراسیمه رفتیم تو اتاق دیدم مادرم بی حال افتاده گفتم چی شده مامان ؟گفت مادر خدا حاجتم رو داد???حالا همه میپرسیدن چی میگی حاج خانوم ؟یهو مامانم گفت ببینید حضرت فاطمه اومده نشونه زده به حلواها و رفته ????وای من فهمیدم چه گندی زدم اما نمیشد حرفی بزنم تو اون لحظه به مامانم گفتم مادر پاشو این حرفا چیه میزنی آقا یهو خانوم مداح هم گفت حاج خانوم شما نظر کرده شدین و این حلواها متبرک ??و تازه دعوا بر سر حلواهای متبرک شروع شد و همه خانوما میخاستن یه ذره از این حلوای متبرک رو برای شفا ببرن (امان از انسان ساده لوح )بعد من یه زن دایی دارم خیلی خیلی وسواس داره و هیچ جا حتی آب هم نمیخوره پسر داییم تصادف کرده بود و پاهاش شکسته بود نمیدونید چه التماس میکرد که یه مقدار از این حلوا رو ببره برا پسرش مهدی
از این جریان چند ماهی گذشت و تو دور همی خونه دختر داییم باز همه جمع شدیم دور هم یک دفعه من به زن دایبم گفتم زن دایی پای مهدی چطوره خوب شد حلوا متبرک رو بهش دادی؟زن دایبم گفت عالی بود بچم خدا رو شکر خوب شد گفتم بازم خواستی خبرم کن????گفت یعنی چی از کجا میاری؟

گفتم کاریتون نباشه هر کی خاست بهش میدم همه برگشتن نگام کردن?????یهو خالم گفت نکنه تو یه بلائی سر حلوا ها آورده بودی ؟???گفتم خاله جون بلا چیه اومدم برم چادر بردارم پام رفت تو حلوا و اونجا بود که کل فامیل روح منو مورد عنایت قرار دادن و لنگه دمپایی بود که برام میومد ????


#سوتی_های_زنونه
@zaanone
@zaanone
البته این اولی رو من با همین روایت تو نوشته های صدق هدایت خوندم
 

بالا