پرتگاه

بارونِ بهاری

⭐⭐⭐ملکه⭐⭐⭐
عضویت
May 4, 2023
جنسیت
خانم
با دلی‌ زخمی‌ و چشم‌هایی پر‌ از اشک‌ نشسته‌ بود لبه‌ی پرتگاهی‌،‌ پرتگاهی‌ که تمام‌ خوشی‌‌هاش‌ از اونجا به پایین‌ سقوط‌ کرده بودن و اثری‌ ازشون به جا نمونده‌ بود.
نمیدونست باید‌ چیکار کنه،
نمیدونست‌ که پریدن‌ کارِ‌ درستیه‌ یا نه‌؛
اگه‌ بپره‌ بال‌هاش‌ باز میشه و مثل‌ پرنده‌ای که از قفس‌ رها‌ شده اون‌ هم آزاد‌ و رها میشه؟!
یا اگه بپره مثل خوشی‌‌هاش‌ از اونجا به پایین‌ سقوط‌ میکنه و با سر به زمین‌ میخوره؟!؛
اما وقتی که یکم بیشتر‌ فکر کنی میبینی که هیچکدوم‌ از این‌ها اهمیتی‌ نداره‌،وقتی که خسته‌ای از زنده بودن و زندگی‌ کردن برات دردناکه!
و حالا که هیچ‌ چیز‌ی برات‌ مهم نیست و همه چیز برات عذاب آوره، وقتش‌ رسیده‌ پایان‌ رو با خودکار و دست‌ خط خودت‌ بنویسی‌ و امضا‌ بزنی؛
چه‌ بال‌هات باز بشه و رها بشی و چه سقوط‌ کنی‌ و با سر به زمین بخوری.!
IMG_20230829_155513_801.jpg
 

بالا